اسکندر و نوش آفرین / قسمت یازدهم


اسکندر و نوش آفرین / قسمت یازدهم

36 رفتن سودابه بی بی و نوش آفرین به عیادت سمن گل . . نشستند در مَرق ، یک دسته سار سگی زرد برخاست از جوکنار بچرخاند تا سَمتِ دُبّا سرش روان دید سودابه با دخترش زمین بو کنان , تیز جَستی چو تیر شاعر:شادان شهرو بختیاری

36
رفتن سودابه بی بی و نوش آفرین
به عیادت سمن گل
.
.
نشستند در مَرق ، یک دسته سار
سگی زرد برخاست از جوکنار

بچرخاند تا سَمتِ دُبّا سرش
روان دید سودابه با دخترش

زمین بو کنان , تیز جَستی چو تیر
دُم افراخته , سر فکنده به زیر

به زردی , گمان بود ، شیر نر است
به دندان، گمان گُرگ آهو در است

قوی پنجه های پلنگ افکنش
بدیدی,شُدی گرگ , لرزان تنش

شتابان بیامد به سمت فراز
به نزدیک سودابه و سرو ناز

به مادر , ببین گفت نوش آفرین
زبان بسته سگ را پُر ازخون جبین

چه می شد وفا جاودان تر بُدی
عمو خانعلی مهربان تر بُدی

چو بشنید مادر، تکان داد سر
به رفتن قدم کرد آهسته تر

به نوش آفرین گفت ، ای خوشگلم
به یزدان که من خود بِرِشته دلم

خدا شاهد است ای گل باغ من
نباشد کم از تو ، غم و داغ من

چرا گز کُنم عُمقِ این درد را
که دانم غُرورِ دلِ مرد را

دل مرد کندوی پُر روزن است
که هر روزنش ، لانه ی یک زن است

همین بس که در کسوت مادری
نزد هیچ زن ، لاف پیغمبری

وفا چیست؟مهری که جوشد به رگ
چه در قلب آدم، چه در قلب سگ

سگ است آنکه بی مُزد یاری کُند
خورد لُقمه ای ، جان سپاری کُند

نبودی اگر ,مهر بیزان به دُم
به دنیا , وفا می شُدی گور و گُم

در این گفتگو بود , کآمد به پیش
قِزل نارگُل دُختِ جیران باخیش

37
رسیدن محمدقلی بیک و آمحمدعلی مراد به دیوانسرای عباس کیخا
و جویا شدن عباس کیخا احوال حبیب الله خان بابادی( پدر اسکندرخان )
را از آمُحَمَّدعلی مُراد و شَرح ماوَقع
.
.
رسیدند با هم، به دیوان سرای
به بخت سکندر نهادند پای

به رسم ادب خاست کیخا به مهر
گرفتش در آغوش و بوسید چهر

بفرمای گفتا به چادر سرا
که شاد آمدی , شاد کردی مرا

که شاد آمدی پیر روشن ضمیر
دهد بوی نان , پینه ی دست پیر

بگفت و نشستند , خندان دو لب
محمدقلی , کوزه ای پُر رطب

که سوغات آورده بودی ز خُنج
سپرد خانعلی را و بنشست کُنج

نشانید او را وَلیخان راد
به نزدیک کیخا , کنار مراد

پس آنگاه از هر دری در میان
سخن گفته آمد ز سود و زیان

وزآن پس بپرسید کیخا خُدای
چو نوکر بیاورد قلیان و چای

که دارند آیا به قلعه نشست
حبیب خدا, خان بگشاده دست

محمدعلی نرم برداشت قند
کنون گفت ؛ در قلعه ی سینی اند

گُمانم که از بهر دیدار پور
به دلجویی و رِتق و فِتق امور

همین هفته پابوسی قیس و شیث
بیایند چون شاه یعقوب لیث

پس از آن محمدقلی بیک , نرم
به تُرکی, زبان در دهان کرد گرم

سراسر بگفت آنچه بایست گفت
به رُخ بر , گُلِ روی کیخا شکفت

جهان بین بگرداند سمت مراد
که ای خوش خبر, ای خردمند راد

نه امروز, ما آمدیم سردسیر
به همسایگی تان شدستیم پیر

اگرعهدمان , جاودان بوده است
نه از بیم و از ترس جان بوده است

خوش آن باغبانی که لبخند زد
هلو را به انجیر پیوند زد

چه به زین که بابادی و ایگدر
بجای زد و خورد با یکدگر

به سرمایه ی "مِهر اندیش" هم
بگردند همسایه و خویش هم

نباید چرا شاد باشد دو ایل
کنون, بُرد باید به نزدیک میل*

دُهُل کوب را تا بکوبد چنان
که مردم در آیند در گندمان*
.
.
ادامه ی داستان در قسمت بعد
.
.

پ . ن

میل = میل آق داش / ستون سنگی سفید قدیمی در گرم آباد
گندمان = نام بخشی مسکونی از شهرستان بروجن که قدمت هزارساله دارد





روبند چوبی(6)