زآن تـــــرسم که آهم بیصدا خفت
پس بغضی هزاران بار بشکست
نفــــــس گم گشت
سراسیمه دلم در بغض بشکست
پس فریادی از آه و کــمی بغض
همین بغض وهمان آه نفس گیر
همین دردو همان جان جگرسوز
چودریـــــــــــــــایی پس ساحل خزیده
میان درد خفته
غم صدساله ی بیمار گشته
هوایی از نفس بیزار گشته
من اینجا تا خدا بادرد رفــــــــــــــتم
به یک سو نه هزاران سو
به یک دل نه هزاران دل
گهی با قـــــــــــهر رفـــــــــتم
ته این رفتن ودیدار کم بود
پس این ترس بیهمتا غم بود
من اینجا با خدا همراه بودم
دلم هر سو به هر سو
باز میرفت
حصارک۹۸
پس بغضی هزاران بار بشکست
نفــــــس گم گشت
سراسیمه دلم در بغض بشکست
پس فریادی از آه و کــمی بغض
همین بغض وهمان آه نفس گیر
همین دردو همان جان جگرسوز
چودریـــــــــــــــایی پس ساحل خزیده
میان درد خفته
غم صدساله ی بیمار گشته
هوایی از نفس بیزار گشته
من اینجا تا خدا بادرد رفــــــــــــــتم
به یک سو نه هزاران سو
به یک دل نه هزاران دل
گهی با قـــــــــــهر رفـــــــــتم
ته این رفتن ودیدار کم بود
پس این ترس بیهمتا غم بود
من اینجا با خدا همراه بودم
دلم هر سو به هر سو
باز میرفت
حصارک۹۸