خمـــــــــــــــوش


  خمـــــــــــــــوش

زآن تـــــرسم که آهم بیصدا خفت پس بغضی هزاران بار بشکست نفــــــس گم گشت سراسیمه دلم در بغض بشکست پس فریادی از آه و کــمی بغض همین بغض وهمان آه نفس گیر همین دردو همان جانشاعر:حسین حصاری

زآن تـــــرسم که آهم بیصدا خفت
پس بغضی هزاران بار بشکست
نفــــــس گم گشت
سراسیمه دلم در بغض بشکست
پس فریادی از آه و کــمی بغض
همین بغض وهمان آه نفس گیر
همین دردو همان جان جگرسوز
چودریـــــــــــــــایی پس ساحل خزیده
میان درد خفته
غم صدساله ی بیمار گشته
هوایی از نفس بیزار گشته
من اینجا تا خدا بادرد رفــــــــــــــتم
به یک سو نه هزاران سو
به یک دل نه هزاران دل
گهی با قـــــــــــهر رفـــــــــتم

ته این رفتن ودیدار کم بود
پس این ترس بیهمتا غم بود

من اینجا با خدا همراه بودم
دلم هر سو به هر سو
باز میرفت


حصارک۹۸



منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بهترین و زیباترین شعر درباره جشن خودکار برای کلاس سوم و چهارم ابتدایی