شعر


شعر

سکوت گلویم را سوگند می دهد در پیچ و تاب گفتن و نگفتن پنجره فکر م را می خواند پنجره قاصد لحظه های عریانی است کلمات از تن پنجره در قاب شعرم می نشیند در حسرت هم آغوشی بکر واژه ها زنجیر شعر راشاعر:رضا لطیفی

سکوت گلویم را سوگند می دهد
در پیچ و تاب گفتن و نگفتن
پنجره فکر م را می خواند
پنجره قاصد لحظه های عریانی است
کلمات از تن پنجره
در قاب شعرم می نشیند

در حسرت هم آغوشی بکر واژه ها
زنجیر شعر را
با ردیف کلمات می بافم
پیر می شوم
شعرم به بلوغ نمی رسد
در کوچه های یادگار می ماند
کودک درونم
مثل باد بادک
مثل عر وسک
با شعر بازی می کند .

ومن
همچنان در انتظار آشکار شدن رازی هستم
که هم آغوشی بکر واژه ها
آبستن آن است.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا «مرکز پژوهش‌های مجلس» هم تحمل نمی‌شود؟