باز تنها شدم امشب قلَمَم شیهه زنان
غم تنهایی من را به همه کرده عیان
آتش انداخته بر سینه که آتشکده بود
شرر افتاده بر خرمنِ گویای زبان
اشک در دیده به جوش آمده از سوزشِ دل
دل به تنگ آمده از بی خِبری های زمان
کاش می شد قدحی پُر شود از خاطره ها
نظر افتد به سراسر گذرِکوی مَهان
"شفق" اندر دلِ تار وشفقت در دل یار
قمری عشق شود درچَمَنم قهقهه خوان
غلامرضا محمودی98/5/15
غم تنهایی من را به همه کرده عیان
آتش انداخته بر سینه که آتشکده بود
شرر افتاده بر خرمنِ گویای زبان
اشک در دیده به جوش آمده از سوزشِ دل
دل به تنگ آمده از بی خِبری های زمان
کاش می شد قدحی پُر شود از خاطره ها
نظر افتد به سراسر گذرِکوی مَهان
"شفق" اندر دلِ تار وشفقت در دل یار
قمری عشق شود درچَمَنم قهقهه خوان
غلامرضا محمودی98/5/15