مانند آهوی فرزند گم کرده ای
خود را به در و دیوار این دام می زنم
چرا که در آن شب ملعون
که قاصدک از راه رسید
به خواب مرگ فرو شده بودم
دیر آمدی...!
دیگر از من چیزی باقی نمانده
جز لاشه ای پر از درد و بی جان
و معجون هائی که بلای روح افسرده ام گشته اند
اینبار به مزارم بیا
بی شک حضور خواهم داشت
شعرهایم را بر سنگ لحد نگاشته اند
بخوان...!
تا صحیفه ای را که قول داده بودم
به رسم هدیه به تو ارزانی دارم
که آنرا برایم جاودان کنی
شرمسارم از آنکه مهمان نواز لایقی نبودم
اندوهگینم به اندازه همه اندوه دنیا
و در مانده ام که دستم به دنیا نمی رسد
تا همه گلهایش را نثارت کنم
دیروز هنگام زیارت مشک خریدم
به یاد بچه آهوی گم کرده ام
افروز ابراهیمی
مردادماه ۹۸
اصفهان
خود را به در و دیوار این دام می زنم
چرا که در آن شب ملعون
که قاصدک از راه رسید
به خواب مرگ فرو شده بودم
دیر آمدی...!
دیگر از من چیزی باقی نمانده
جز لاشه ای پر از درد و بی جان
و معجون هائی که بلای روح افسرده ام گشته اند
اینبار به مزارم بیا
بی شک حضور خواهم داشت
شعرهایم را بر سنگ لحد نگاشته اند
بخوان...!
تا صحیفه ای را که قول داده بودم
به رسم هدیه به تو ارزانی دارم
که آنرا برایم جاودان کنی
شرمسارم از آنکه مهمان نواز لایقی نبودم
اندوهگینم به اندازه همه اندوه دنیا
و در مانده ام که دستم به دنیا نمی رسد
تا همه گلهایش را نثارت کنم
دیروز هنگام زیارت مشک خریدم
به یاد بچه آهوی گم کرده ام
افروز ابراهیمی
مردادماه ۹۸
اصفهان