تویی لیلا و من مجنون کویت
منم در حسرت دیدار رویت
ندیدم من تو را افسوس بگذشت
تمام عمر من در جستجویت
به دنبالت روان بودم به رویا
گذشته هستی ام در آرزویت
نفهمیدم که کی آمد سحرگاه
شدم گم در شب تاریک مویت
تمام روزگارم در تو طی شد
پی بستان رخ خوش رنگ و بویت
رها گردم ز خود در مرز دیدار
کشم پر ناگهان یک شب به سویت
منم در حسرت دیدار رویت
ندیدم من تو را افسوس بگذشت
تمام عمر من در جستجویت
به دنبالت روان بودم به رویا
گذشته هستی ام در آرزویت
نفهمیدم که کی آمد سحرگاه
شدم گم در شب تاریک مویت
تمام روزگارم در تو طی شد
پی بستان رخ خوش رنگ و بویت
رها گردم ز خود در مرز دیدار
کشم پر ناگهان یک شب به سویت