این کوزه چو من عاشق زاری بودست (خیام)
در خاک کنار گُل و خاری بودست
گُل فخرکُنان گفت به گُلدان ای گِل
جنست خس و خاشاک، غُباری بودست
معشوقهی من عاشق رالی بودست
نیسانِ خفن آبی و باری بودست
معشوقهی من زرد، شرابی، طوسی!
رنگین و کَلک کُهنه سواری بودست
معشوقهی من عاشق بازی بودست
عشق بچهها حافظ و قاری بودست
بگذار دَرِ کوزه و آبش را خور
عشقت هم از اول سَرِکاری بودست
پایان
در خاک کنار گُل و خاری بودست
گُل فخرکُنان گفت به گُلدان ای گِل
جنست خس و خاشاک، غُباری بودست
معشوقهی من عاشق رالی بودست
نیسانِ خفن آبی و باری بودست
معشوقهی من زرد، شرابی، طوسی!
رنگین و کَلک کُهنه سواری بودست
معشوقهی من عاشق بازی بودست
عشق بچهها حافظ و قاری بودست
بگذار دَرِ کوزه و آبش را خور
عشقت هم از اول سَرِکاری بودست
پایان