شانتال موف نویسنده کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» معتقد است نگاه منفی به واژه پوپولیسم بیشتر ویژگی کشورهای اروپای غربی است و در آمریکا نگاهی مثبتتر به این واژه وجود دارد. او پوپولیسم را «راهبردی سیاسی که نیاز به ترسیم مرزی سیاسی میان مردم و الیگارشی را برجسته میکند»(موف، ۱۳۹۸ : ۱۰۶) میداند. تلاش او در این کتاب ارائه راهبردهایی برای بازسازی مقاومت در برابر از بین رفتن دموکراسی و افزایش نابرابری در جهان کنونی ماست که خود محصول چند دهه سیطره سیاستهای نولیبرال بر جهان ماست.
این کتاب به تازهگی به فارسی ترجمه شده است و در چاپ فارسی کتاب متنی با عنوان «به نیت پیشگفتار» وجود دارد که پیمان وهابزاده استاد دانشگاه ویکتوریای کانادا آن را نوشته است. وهابزاده که خود پژوهشگر مطالعات مربوط به چپ نو و تاریخ جریان چپ در ایران است، در این پیشگفتار توضیحات کوتاه اما بسیار مفیدی درباره نقطهنظرهای لاکلائو وموف و اهمیت فکری آنها ارائه داده است. متن کتاب از یک مقدمه، چهار فصل با عنوانهای «لحظه پوپولیستی»، «آموختن از تاچریسم»، «رادیکالیزه کردن دموکراسی»، «برساختن مردم» و در نهایت یک «جمعبندی» تشکیل شده است. در انتها «پی افزود نظری»ای قرار دارد که به دو مقوله «رویکرد ضد ذاتباور» نویسندگان و «برداشتی آگونیستی درباره دموکراسی» پرداخته است.
ارنستو لاکلائو و شانتال موف، به عنوان دو نظریهپرداز برجسته چپ نو برای مخاطب فارسی زبان ناشناخته نیستند. آنها در محافل آکادمیک بیشتر در کنار هم و به واسطه مشارکتشان در نظریه گفتمان شناخته شدهاند. هرچند کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی: به سوی سیاست دموکراتیک رادیکال» نوشته این دو متفکر، نیز پیشتر به همت محمد رضایی ترجمه و روانه بازار شده است.
موف در کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» که با زبانی ساده و حتیالامکان غیر تخصصی نوشته شده، ابتدا به زمینه خاصی اشاره میکند که در کشورهای مختلف که ضرورت «دفاع از پوپولیسم چپ» را توضیح میدهد. موف از قرار داشتن کشورهای اروپایی در موقعیتی سخن میگوید که آن را «لحظه پوپولیستی» مینامد. در این لحظه سیاست رسمی و احزاب متعلق به آن اعتبار خود را از دست دادهاند. این احزاب با وجود همه تمایزات اسمی و تاریخیشان، عملا در سه دهه گذشته کاری جز اجرای سیاستهای نولیبرال انجام ندادهاند. سیاستهایی که به رشد فقر و نابرابری در جوامع مختلف منجر شده و دموکراسی را ضعیف نموده است. ناامیدی مردم از احزاب رسمی و ناکارآمد شدن مکانیزمهای موجود دموکراتیک، این کشورها را در «بزنگاه» مهمی قرار داده است. فرماسیون هژمونیک قدیم ناتوان از حفظ وفاداری مردم به خود است «در نتیجه، بلوک تاریخی تشکیلدهنده پایه اجتماعی فرماسیون هژمونیک متلاشی میشود و امکان برساختن یک سوژه جدید کنش جمعی - مردم- پدید میآید، سوژهای که قادر است نظم اجتماعی ناعادلانه پیشین را از نو پیکربندی کند»(همان : ۳۱)
در این لحظه هم جریانات پوپولیست راست و هم جریانات پوپولیست چپ، امکان فعال شدن و تاثیرگذاری بیشتری پیدا میکنند. موف معتقد است فقط بازسازی دموکراتیک جریان چپ است که میتواند در برابر پیشروی راستهای افراطی مقاومت کند.
پیشنهاد موف متمرکز بر شکلدهی ائتلاقی فراگیر برای رادیکالکردن دموکراسی است. پیشنهاد او در گفتوگو با چندین ایده مختلف در جریان چپ شکل گرفته است.
موف نخست خود را منتقد جریانی تلقی میکند که با خالی از تنش دیدن دولت، یکسره به انقلابی فکر میکنند که ماحصل آن نابودی دولت در شکل کنونی آن و رسیدن به اتوپیایی است که در آن دیگر تنش و تعارض موجود نیست. موف معتقد است پروژه رادیکالیزه کردن دموکراسی را میتوان در چارچوب همین «لیبرال دموکراسی» موجود پیش برد. او با ارائه شرحی درباره دو جزء لیبرالیسم و دموکراسی در لیبرال دموکراسی، نتیجه سیاستهای نولیبرال را از بین رفتن وجوه سیاسی و دموکراتیک لیبرال دموکراسی میداند. در واقع از نظر او در دوره نولیبرال، از لیبرال دموکراسی فقط لیبرالیسم اقتصادی یعنی آزادیهای بازار و صورت انتخاباتی دموکراسی باقی مانده است و برابری خواهی مستتر در ایده دموکراسی به حاشیه رفته است.
در حالی که از نظر موف دولت، هرگز موجودیتی یکدست نیست و همواره واجد ماهیتی آگونیستی است و همین ماهیت تداوم دموکراسی را میتواند ضمانت کند. آنچه اکنون رخ داده است، از بین رفتن یا دست کم ضعیف شدن ماهیت آگونیستی دولت است. در نتیجه جریانهای متضاد و متعارض حاضر در جامعه امکان ارائه پروژههای متضاد خود در ساختار دولت را از دست دادهاند و همین مسئله باعث بیمعنایی سیاست شده است. در این معنا رادیکالیزه کردن دموکراسی، بازگرداندن سرشت آگونیستیک دولت به آن است. «مشکل اصلی نهادهای نمایندگی موجود این است که اجازه نمیدهند میان پروژههای متفاوت موجود در جامعه، رویارویی آگونیستی رخ دهد. در حالی که این رویارویی شرط وجود یک دموکراسی زنده است. همین فقدان رویارویی آگونیستی(و نه واقعیت نمایندگی) است که شهروندان را از داشتن صدا محروم میکند. راه علاج برچیدن نمایندگی نیست بلکه این است که نهادهایمان را بیشتر مبتنی بر نمایندگی کنیم. هدف راهبرد پوپولیستی چپ به راستی همین است»(همان : ۷۹)
دومین نقد موف بر نادیدهگرفته شدن اهمیت مقوله تفاوتهای هویتی در جریان چپ است. موف، بر این نکته پای میفشارد که بدون در نظر گرفتن و به رسمیتشناختن تفاوتهای هویتی، نمیتوان جریانی عمومی برای مقاومت در برابر الیگارشی شکلگرفته در دوره نولیبرال پدید آورد. موف دموکراسی را واجد ایده برابری میان همه مردم میداند و مینویسد «هدف راهبرد پوپولیستی چپ این است که مطالبات دموکراسیخواهانه را متحد و به یک اراده جمعی برای ساختن ما یعنی مردمی تبدیل کند که با یک رقیب مشترک به نام الیگارشی مواجهاند. چنین چیزی مستلزم تشکیل زنجیره همارزی میان مطالبات کارگران، مهاجران، طبقه متوسط متزلزل ونیز سایر مطالبات دموکراسیخواهانه مانند مطالبات جامعه دگرباشان است. هدف چنین زنجیرهای این است که هژمونی جدیدی خلق کند که اجازه رادیکالیزهکردن دموکراسی را بدهد»(همان : ۴۵)
راهبرد موف معطوف به دورهای است که از پس چنددهه تاکید بر هویتهای خاص در جنبشهای زنان و سیاهان و پسااستعمارگرایان و ... ، توجهی دوباره به منطق عمومیای پیدا شده است که همه این جنبشها در اثر نتایج سیاستهای این منطق موسوم به نولیبرال، دست کم تا حدودی از دستیابی به برابری مطلوب خود بازماندهاند. در عین حال موف میداند که هیچگونه همبستگیای که بخواهد تفاوتهای درونی این جنبشها را در نظر نگیرد، شانس موفقیت نخواهد داشت. تاکید او بر ایجاد «زنجیره همارزی» از مطالبات بر محور رادیکالیزه کردن دموکراسی، راهبردی برای حفظ کلیت در عین تمایزیافتگی اجزاست. «رابطه همارزی رابطهای نیست که در آن همه تفاوتها فروریخته و به یک اینهمانی تبدیل شده باشند بلکه رابطهای است که در آن تفاوتها همچنان فعالاند»(همان: ۸۵)
در همین جهت موف حتی معتقد است جریان پوپولیست چپ میبایست از عملکرد تاچر نیز درس بگیرد. او بخشی از موفقیت تاچر را محصول دیگریسازی موفقی میداند که توانست جامعه را قطبی کرده و نیرو و مشروعیت لازم برای پیشبرد سیاستهای نولیبرال را آزاد کند. از نظر او غفلت نیروهای چپ از نقش عواطف، امیال و احساسات در میدان سیاست، باعث شده تا آنها نتوانند همبستگی لازم را درون جامعه برای مقابله با این سیاستها ایجاد کنند.«... خلق اراده جمعی از مجرای زنجیره همارزی مستلزم تعیین یک رقیب است. چنین اقدامی برای ترسیم مرز سیاسی میان ما از آنها ضروری است، مرزی که نقشی تعیینکننده در برساختن مردم دارد»(همان: ۸۶)
از سویی موف بر این نکته نیز واقف است که «مردم» فینفسه همانگونه که لوبون در «روانشناسی تودهها» تاکید کرده است میتواند به موجودیتی خطرناک بدل شود. به همین دلیل است که موف تلاش میکند با اتخاذ یک دیدگاه معرفتشناسانه «ضد ذاتباور» نگاه ذاتگرا به مفهوم مردم را رد کند و از «برساختن مردم» در موقعیتهای مختلف سخن بگوید. مردم در شرایط مختلف تحت مفصلبندیهای متفاوتی برساخت میشوند. کلیتی از پیشتعیینشده به نام مردم وجود ندارد. تاکید او در این زمینه احیای مفهوم شهروندی است، در مسیر خواست آزادی و برابری برای همه.
موف در جمعبندی خود مجددا تاکید میکند که اینکه لحظه پوپولیستی را صرفا تهدیدی برای دموکراسی از جانب تودهها بدانیم، اشتباهی بزرگ است، با از دست دادن این لحظه، شانس اصلاحات انقلابی به تعبیر ژان ژورس رهبر سوسیالیستهای فرانسه در ابتدای قرن را از دست خواهیم داد.
«در دفاع از پوپولیسم چپ» در سال ۲۰۱۸ به رشته تحریر در آمده است و به فاصله کوتاهی پس از نشر، به همت حسین رحمتی و فارسی ترجمه شده و نشر اختران آن را روانه بازار کرده است.