چهره هایی که از منصفی ساخته اند، هیچ کدامشان واقعی نیست!


چهره هایی که از منصفی ساخته اند، هیچ کدامشان واقعی نیست!

وقتی پیشنهاد  مصاحبه  درباره ابراهیم منصفی را دادم، پذیرشش را منوط به این کرد که هر چه می گوید بی کم و کاست منتشر کنم اما در طول مصاحبه به نام کسانی می رسید، به علت بچه محلی و قرابت نَسَبی سانسور یا تاکید بر ننوشتن نامشان می کرد! گاهی نیز مردد می ماند در گفتن قضایایی اما دوباره تجدید نظر می کرد و می گفت؛ چرا نگویم بهتر است همه...

دلگیر بود از ابرامی که دیگران ساخته اند و می گفت؛ رامی اینک متاعی است در دست کاسب کاران هنری، برخی ابرام را مصادره کرده اند و اجازه نزدیک شدن دیگران را به ابرام نمی دهد، جامعه ی فرهنگی بندرعباس تمام ناتوانی های خود را پشت سر ابراهیم منصفی قایم کرده است، آنان دوست ندارند بابت کارهای شان هزینه بدهند و با قایم شدن پشت سر منصفی حرف های خودشان را می زنند! ابراهیم منصفی آنها یا صوفی و ریشوی متفکری مانند گوروهای هندی است یا نویسنده ای سر در کتاب، که تمامی تئوری های ادبی را از رولان بارت بهتر بلد است.

"عبدالرحمان محب" چهره ای آشنا برای فرهنگ و هنر بندرعباس است.‌ عبدی محب دستی در موسیقی نیز دارد. ترانه سرا است و در اواسط دهه ۸۰ کتابی تحت عنوان "ترانه های کوچک عبدی" منتشر کرد. حشر و نشر فراوانش با منصفی با توجه به اینکه از او ۲۶ سال کوچکتر است. از او فردی مطلع در باره ی زندگی ابرام ساخته است.

وی می گوید؛ "ابرام بچه محل و دوست پدرم بود. از بچگی ترانه های ابرام را با پدرم گوش می کردم، یادم است، کودکی بودم که تازه به سن تشخیص رسیده بود و کنجکاوی بچگانه ام در مورد همه چیز بود، شبی در آغوش پدر زیر گرمای لذت بخش پتو خوابیده بودم، صدایی با لهجه ای آشنا از ضبط صوت بیرون می آمد و گرمای پتو را در سرمای زمستان دوچندان می کرد، از پدر پرسیدم ؛ این صدای کیه؟ پدرم گفت؛ صدای مُنصُف!"

برای اثبات سخنش سند رو می کند. عکس های تولد پدرش "محمد وحید الدین محب" که در آن ابراهیم منصفی نیز حضور دارد، کتابی از کتابخانه اش بیرون می آورد و امضای ابراهیم منصفی با دست نوشته ای از او در اول کتاب، تاریخ یادداشت سال ۴۶ است. کتاب نامش "راهزنان و توطئه فیسکو" اثر معروف شیللر نویسنده بنام آلمانی است، عبدی برای هر سخنش می خواهد سند رو کند. عکس های ابرام را نشان می دهد، و ادعا می کند. بسیاری از عکس های رامی را از او به سرقت برده اند، یا به امانت برده اند و پس نیاورده اند!

عبدی طولانی حرف زد، چانه اش که گرم شد بی پرده شد! حرف هایی که امکان نوشتش میسر نیست و یا نیاز به تلطیف دارد، زیاد گفت! حاشیه فراوان رفت. توضیح در مورد حواشی زیاد گفت. نزدیک به ۴ ساعت حرف زد و موقع خداحافظی هنوز حرف فراوان برای گفتن داشت.

جناب محب پیش شرط مصاحبه را گفتن واقعیت در مورد ابراهیم منصفی عنوان کردی، به نظرت چه واقعیت هائی در مورد زندگی ابراهیم منصفی هست که گفته نشده است؟

در مورد ابرام هرچه از مرگش بیشتر فاصله گرفته ایم، افسانه سازی ها بیشتر شده است. زیادی گفتن از ابرام توسط افراد غیر مطلع نوعی پُرگویی خطرناکی است که چهره واقعی او را مخدوش می کند. اگر عکس های ابرام که در این سالها منتشر شده است، ببینید او مردی است ریشو و متفکر که شبیه گورو های هندی مثل "اشو" است. ببینید من با ابرام مرتبط بودم، در تمامی این سالها ابرام فقط دو بار ریش گذاشت، یک بار زمانی که تحت تاثیر کتابهای "رابیندرانات تاگور" نویسنده معروف هندی- بنگالی و برنده جایزه نوبل ۱۹۱۳ و نویسنده "گیتانجالی" بود، چون ابرام سبزه رو بود ریش بلند گذاشت تا شبیه تاگور شود! دفعه دیگر زمانی بود که مقداری ال اس دی دوستانش از خارج آورده بودند و او تحت تاثیر مصرف آن ریش گذاشت و مانند هیپی ها در وادی بی خیالی سیر و سلوک می کرد!

قصد لاپوشانی هیچ چیزی را ندارم! اگر حقیقت در باره ی ابرام گفته نشود، خیانتی به عنصر حقیقت است. به تاریخ شهرم خیانت کرده ام. من یکی از شاهدان عینی زندگی ابراهیم منصفی بودم، این را هیچکس نمی تواند منکر شود. این را می توانید از نوشته ها و یادداشت هایی که خطاب به من نوشته است تشخیص بدهید! ترانه های از ابرام پیش من هست که هیچکس ندارد و ندیده است!

در کتاب "ترانه های رامی ابراهیم منصفی" ۱۴ ترانه از دیگران به نام رامی چاپ شده است! جای تاسف برای جمع کسانی دارد که این کتاب را چاپ کرده اند و ترانه های دیگران را به نام رامی قالب زده اند، مگر هر آوازخوانی ترانه خواند آن ترانه را خود سروده است!؟

منظورتان همان کتاب است که به اهتمام دوستان رامی مانند منصور نعیمی، ناصر منتظری، سید علی حسینی و ... با همت حسام الدین نقوی در نیمه دهه هشتاد چاپ شده بود؟

حسام الدین نقوی هیچ کاره بود! در واقع همه کاره ناصر منتظری بود و دیگران نیز سَمپَل بودند!

بگذارید به صورت کرونولوژیک و روشمند پیش برویم، کتاب چه اشکالی داشت؟

غیر از آن ۱۴ ترانه سرقتی که از دیگران بود و بابت آن جمع تدوین گران از سراینده های آن ترانه ها هیچ وقت عذر خواهی نکردند، رسم الخط کتاب با رسم الخط کتاب تفاوت داشت!

وارث معنوی یا وکیل آثار ابراهیم منصفی چه کسی یا چه کسانی بودند؟ آیا مرحوم حسن کرمی بود؟ حسام الدین نقوی بود؟

هیچکدام! حسن بنی هاشمی بود. ابرام وصیت کرده بود آثارش در اختیار حسن بنی هاشمی باشد و او اختیار چاپ آثارش را دارد. آن زمان بنی هاشمی حالش خوب بود و در دبی زندگی می کرد. خود "حسن بنی هاشمی" شاکی بود که دفاتر شعر و فیلمنامه هایی که ابراهیم منصفی نوشته بود و امید داشت روزی بنی هاشمی بر خواهد گشت و این سناریو ها را فیلم خواهد کرد، گم شده است! بنی هاشمی وقتی دادگاه می رود برای گرفتن دفاتر شعر و آثار منصفی تنها ۴ دفتر تحویل او می شود و می گویند تنها ماترک معنوی منصفی همین ۴ دفتر است!

چهره هایی که از منصفی ساخته اند، هیچ کدامشان واقعی نیست!

جناب محب می خواهیم زمان بندی شده برویم پیش، منصفی در تیرماه ۷۶ فوت شد و حسن بنی هاشمی آن زمان در دوبی زندگی می کرد، بنی هاشمی کی به بندرعباس آمد و آثار منصفی را از دادگاه تحویل گرفت؟

زمستان بود، سالش را نمی دانم! باید همان سال ۷۶ بوده باشد! مدت زیاد از مرگ منصفی نمی گذشت! آن زمان حال بنی هاشمی خوب بود.

یعنی آن اتفاق سکته هنوز برای حسن بنی هاشمی که افلیجش کرد، روی نداده بود؟

سکته نبود، خودکشی بود! حسن از بچگی سردردهای عصبی داشت و از نظر دید نیز دچار تاری دید بود و اگر در عکس هایش دقت کنید چشم حسن لوچ بود و همیشه عینک های ته استکانی می زد. حسن بنی هاشمی از دبی که می آمد یا خانه ما بود یا خانه پسر عمویش حسین بنی هاشمی می رفت.

خب، پس در آن زمان مورد ادعایی شما حسن بنی هاشمی حالش خوب بود و به عنوان وارث و وکیل آثار هنری ابراهیم منصفی در زمستان سال ۷۶ از دبی به بندرعباس آمد!

حسن آن سالها درگیری های درونی فراوان داشت. می خواست بر بگردد ایران و در کشور خودش زندگی کند اما نشد. بنی هاشمی آدم رمانتیک و هنرمند با احساسی بود. سید حسن بنی هاشمی وقتی از دبی می آمد، بهترین فیلم های روز دنیا را برای من می آورد، او بود که مرا با مقوله ی سینما آشنا کرد، سید محمد عقیلی پسر دختر دایی من است. خالو سید ممد (محمد عقیلی) همیشه ما را بچه حساب می کرد اما خالو سید حسن (حسن بنی هاشمی) ساعت ها با عشق می نشست از سینما صحبت می کرد، پس از آنکه آن برخوردهای زشت را با او کردند، تصمیم گرفت وطنش را علیرغم میل باطنی اش ترک کند و در دوبی زندگی کند، اواسط دهه هفتاد با گشایش نسبی فضای سیاسی دوست داشت به ایران برگردد اما زنش او را همراهی نکرد، به من می گفت؛ می خواهم به ایران برگردم و مثل بهرام بیضائی، ناصر تقوائی و کیانوش عیاری فیلم بسازم.یک چیزی شما اطلاع داری!؟ سید حسن بنی هاشمی تا سال پنجم پزشکی می خواند و پزشکی را رها می کند و به خاطر علاقه به سینما این رشته را می خواند!

به نظرت چه شد میان این همه رفیق، ابراهیم منصفی حسن بنی هاشمی را وکیل آثارش کرد و به او وکالت داد که با صلاحدید خودش آثارش را منتشر کند؟

حسن بنی هاشمی یک سر و گردن از رفقای ابراهیم منصفی بالاتر بود! به علاوه فکر می کرد حسن تمولی دارد و می تواند آثار او را چاپ کند. زمستان ۷۶ حسن بنی هاشمی به بندرعباس می آمد و با مراجعه به دادگاه ۴ دفتر شعر از آثار منصفی را تحویل می گیرد! یادم است حسن خودخوری می کرد و می گفت؛ منصفی را غارت کرده اند!

رو به من کرد و گفت؛ مگر تو نبودی! سال ۷۵ سال آخر درسم بود، تازه فارغ التحصیل شده بودم، حقوق خواندم، می بایست سربازی می رفتم. لیسانسه های آن موقع نیمه دوم سال اعزام می شدند، من باید صبر می کردم تا نیمه دوم سال ۷۶ تا به خدمت اعزام شوم. شش ماه معافیت داشتم! من باید دوم تیر ماه ۷۶ می بایست خودم را معرفی می کردم. در شرکت دیداس که پدرم مدیر عاملش بود شاغل بودم. پدرم می گفت؛ تا حساب هایت را نبندی حق نداری به سربازی بروی! من تا نیمه های شب کار می کردم و در این فاصله شش ماهه فرصت کمی داشتم که به ابرام سر بزنم. ۶ ماه آخر زندگی ابرام او را ندیدم. نامه هایی ابرام دست هادی شهورزی می داد که به من بدهد. هادی می گفت؛" وا پیرمرد سر بزن دلش بَی تو پُهک ایزدن"(اصطلاحی بندری به معنای پوسیدن مجازاً دلتنگت است)؛ دو تیرماه موقع دفترچه آماده به خدمت گرفتن من بود، یک تیر ابرام مرد!

چگونه از مرگ ابراهیم منصفی مطلع شدی؟

در تدارک رفتن به حوزه نظام وظیفه بودم، دیدم جایی پارچه زده اند "نیما یوشیج هرمزگان ابراهیم منصفی به لقا الله پیوست!" وا رفتم، گیج و منگ بودم، نمی دانستم چه کار کنم!مغزم کار نمی کرد ...

چه کسی این پارچه نوشت را زده بود؟

هر کسی این کار را کرده بود یا با واژه آشنا نبود و بار معنایی کلمات را نمی شناخت یا تعمدی در کارش بودم. دیوانه شدم! چهار شب پیش هادی شهورزی آخرین نامه را از رامی برایم آورد و تاکید بر دیدنش داشت!

تقاضای ابراهیم منصفی در نامه هایش از تو چه بود؟

بیشتر دلتنگی هایش بود به نوعی محرم اسرار و راز دارش بودم!

نامه ها و یادداشت هایی از او نزد شما دیدم که تقاضای خرید دارو داشت، مفاد این یادداشت چه بود غیر از خرید دارو چه بود، مثلاً تقاضای دیگری مثل پول نداشت؟

هیچ وقت از من پول نخواست، بیشتر خرید دارو بود. اما حقیقتی را می خواهم بگویم، این را به حساب آن نگذارید که می خواهم منتی بر ابرام که دستش هم از دنیا کوتاه هم هست، بگذارم!

هیچ ربطی به هیچ قضیه ای نمی دهم و به حساب هیچ چیز هم نمی گذارم، شما بفرمایید!

در شرکت دیداس کار می کردم، حقوق که می گرفتم، می رفتم بازار یک شلوار رانگلر برای خودم می خریدم و یک دانه هم برای ابرام، یک پیراهن برای خودم می خریدم یک پیراهن برای ابرام ( بلند می شود به سمت کمدش می رود و از کمدش پیراهنی را بیرون می آورد و نشانم می دهد) یک دانه از این پیراهن را برای خودم خریدم و یک دانه برای ابرام، آن موقع این پیراهن گران خریدم چون مارک ال. ال. اُ.جی بود. آمریکایی یا انگلیسی بود( پشت یقه اش را برای اثبات گفته اش نشانم می دهد و می گوید؛ بخوان نوشته مید این کجا؟ من خوانم: مید این بنگلادش)

( به تک و تا می افتاد) می دانی که خط تولید خیلی از لباس های مارک را به کشورها در حال توسعه مثل بنگلادش به جهت ارزان بودن دستمزد کارگر می دهند!

گاهی خود کمر ابرام را متر می کردم و برایش شلوار می خریدم، یک بار یک دانه شلوار برای خودم خریدم و یک دانه هم برای ابرام، از روی بند رختی شلوار ابرام را دزدیدند.پارچه می خریدم و می بردم پیش علی بیغم خیاط بمی تا برای مان شلوار بدوزد.

چهره هایی که از منصفی ساخته اند، هیچ کدامشان واقعی نیست!

هادی شهورزی برایم نقل کرد:

در مراسم خاکسپاری حفصه نیکوکام فقط هق هق گریه می کرد، فاطی منصفی راه می رفت و با خودش حرف می زد. از میان خواهرانش فقط او بود!برادرانش هم رگ غیرت شان به جوش آمده بود، خانواده منصفی خانواده متعصبی در مسائل مذهبی بودند، می خواستند ابرام را به نام خودشان تمام کنند. اجداد ابرام تعزیه گردانان بنام منطقه شهوار و میناب بودند.منصف نیای اعلای رامی مرثیه سرای پر آوازه میناب بود، هنوز نسخه های او در منطقه جزو نسخ معروف است. خود رامی در خردسالی نقش های علی اصغر و یکی از طفلان مسلم را بازی می کرد.خیلی از چیزها را من از زبان رامی نمی توانم فاش کنم ( بغض می کند و اشک در چشمش حلقه می زند و آب دهانش را قورت می دهد ...)

در حیرتم از این مردم پست/ طایفه زنده کش مرده پرست/ تا زنده بود زنده کشندش به جفا/ وقت مردن به عزت ببرندش سر دست. می گفت: مردمان ما اینگونه مردمانی هستند! این شعر را برای دوستش مهدی درستی سروده و تقدیم کرده است: کاش آدم شتونست هر جا شه رفته / هر جا شه خافته، هر جا شه کفته /کاشکه شبوده آدم هر جا شه مُرده/ کاشکه تبسم از لوون کس پاک شوناکرد/ ای خلق نادون هر ساله تو سر خو خاک شوناکرد ...

ابرام با برداران کوچکش ارتباط برادرانه داشت از بس که با محبت بود. ابرام با تمام جفاهای که در حقش کرده بودند، وقتی که جلال بی خانمان شد، آورد پیش خودش! در همان دوره، کسانی بودند که دفتر شعرهای ابرام را برگ برگ با ثمن بخس می خریدند!

حادثه مرگ زنده یاد منصفی در خانه دخانیات رخ می دهد؟

بله، قرار بود مجید منصفی سر ملکی موروثی در میناب به اتفاق ابرام میناب بروند، ابرام گفته بود؛ من چیزی از این ملک نمی خواهم، هر چه به من می رسد به شما می بخشم اما واگذاری ملک به وراث نیاز به تشریفات قانونی داشت.در فیلمی او می گوید؛ نامادریم به من زنگ زد و گفت ابراهیم مرده است. همه اش دروغ است، نه زنگی زده و نه تماسی داشته است!

قرار بود بروند میناب سر همان قضیه ملک موروثی، ابرام دست خطی بدهد. سر و کله مجید که پیدا می شود، حاجیه میریم می گوید؛ ابرام خواب است و بیدار نمی شود!می بینند که تنش گرم است اما گرمی تنش از نفس داشتن نیست، ضعف ناشی بدن سبب می شود پتو روی خودش بکشد، تابستان بود و کولرها هم روشن ...این بار ابرام اشتباهات دفعات قبل را نکرد. سه بار زمانی که انتحار کرده بود، خودم سر رسیدم، البته سر وقتش نبود، یعنی هادی شهورزی و دوستان دیگرش او را برده بودند. در خانه ابرام در چاه محمودی چند اتاق بود که حاجیه میریم به بنگالی ها اجاره داده بود، از بنگالی پرسیدم ؛ ابرام کجاست؟او با تکان دستش گفت؛ چشمش عکس نداشت! تاکینگ نمی کرد بردنش هاسپیتال! گفتم: کدام هاسپتال؟ گفت: آی دونت نو! وقتی من رسیدم بیمارستان، هر چه توی برگه های ایستگاه پرستاری و نگهبانی جستجو کردم نام ابراهیم منصفی را ندیدم. هادی شهورزی برای اینکه چُو نیفتد در شهر که ابراهیم منصفی دوباره خودکشی کرده است او را ابراهیم مصدقی معرفی کرده بود. هادی برای اینکه حیثیت او حفظ شود این کار کرده بود!دکتر معالجش به من گفت؛ برو دور و برش بگرد ببین چه قرصی خورده است!

در فیلم "چی چکای شب" رها فریدی، رحمان رکنی می گوید؛ او ۱۲۸ بار خودکشی کرده ( البته از قول خود ابرام که به رحمان گفته است) و رحمان در ادامه به شوخی به او می گوید؛ تو در هیچ کاری موفق نیستی، حتی خودکشی!

خودکشی اش را خودم در جریانم! سه مرتبه با قرص بود، سه مرتبه به اشکال دیگر.

این اتفاقات مال قبل از فروش خانه چاه محمودی و نقل مکان به خانه دخانیات است؟

بله، مال زمانی است که در نزدیکی خانه ما سکنی داشتند و می توانستیم بیشتر همدیگر را ببینیم!

نگفتی جریان یادداشت هایی که برایت می فرستاد و در آن از تو تقاضای خرید قرص از داروخانه شده بود، چه بود؟

برای خلاص کردن خودش برنامه ریزی می کرد. یعنی مرگی با برنامه، به جز من به دیگران نیز می سپرد که برایش قرص بخرند. قرص ها را ذخیره می کرد تا در فرصتی مناسب به سر وقت خودش برود. آن دفعه که خودکشی کرده بود و هادی نجاتش داده بود دکتر به من گفت؛ دور و برش بگردید تا بفهمیم که با چه نوع دارویی مبادرت به خودکشی کرده است!؟ ۸-۷ ماه ابرام را ندیدم به خاطر همان مشغله فراوان کاری که پدرم در تمام کردن حساب و کتاب های شرکت به من سپرده بود.

پس شما بر این اعتقادی که وکیل هنری ابراهیم منصفی، حسن بنی هاشمی است، آیا از ۴ دفتر سپرده شده، دفتری نیز چاپ شد!؟

گفتم که! هم زمستانی که من سرباز شدم، امریه شدم به واحد حقوقی آب منطقه ای، خالو سید حسن به من زنگ و گفت؛ فردا صبح ساعت ۹ جلو دادگاه باش!فردا صبحش جلو دادگاه بودم. دیدم علاوه بر من هادی شهورزی و حسن کرمی نیز هستند. حسن کرمی گفت؛ ابراهیم منصفی وکیل آثار هنری خود را حسن بنی هاشمی معرفی کرده است، قرار است من، شما و هادی شهورزی به عنوان شاهد واگذاری دفاتر ابرام به حسن بنی هاشمی باشیم. گویا نامه ای نیز از ابراهیم منصفی پیش حسن کرمی بود و از جمع ما خواسته بود که شاهد واگذاری دفاترش به حسن بنی هاشمی باشیم. البته می توانست دیگرانی هم باشند که در آن جمع ۴ نفره باشد ! اما ابراهیم منصفی به جوان ۲۶ ساله ای اعتماد کرده بود که در کنار رفقای بسیار قدیمی اش باشد. چهار دفتر مهر و موم شده توسط دادگاه در نایلونی تحویل حسن بنی هاشمی به عنوان مرده ریگ رامی داده، می شود ...

از شاهدان مورد ادعای شما، حسن کرمی و هادی شهورزی فوت شده اند، حسن بنی هاشمی نیز وضعیت مطلوب جسمی ندارد، ممکن است این دفتر ها پیش بنی هاشمی باشد یا همان دو دفتر شعری است که به همت حسن کرمی تحت عنوان "رنجترانه ها" و " گفته های ناگفته" چاپ شد؟

باز پیدا کردن این چهار دفتر خیلی چیز مهمی برای ادبیات بندرعباس است! خالو سید حسن وضعیت مزاجی مناسبی ندارد، چیزی را به خاطر نمی آورد، خرج نگهداری اش را دخترانش پرداخت می کنند. در مسافرت هایی که به دبی داشتم آنقدر اوضاع جسمانی اش نامناسب بود که ترجیح دادم نبینمش!

پس وکالت حسام الدین نقوی درباره چیست؟

وکالتی که به حسام الدین نقوی داده اند درباره ی فروش ملک چاه محمودی است. ملک سند نداشت و بنچاق بود. ابراهیم منصفی نیز حوصله اداره رفتن و پیگیر های اداری مربوط به ملک راد نداشت. حاجیه میریم و ابرام وکالت فقط در مورد فروش ملک چاه محمودی به او می دهند. مادر ابرام منصفی کسی را نداشت که برود دنبال کارهای اداری، وکالت می دهند کارهای مربوط به ثبت و فروش ملک از طریق بنگاه نقوی پیگیری شود. حاجیه میریم می گفت؛ ابرام در قید هیچ کاری نیست! خیابان اطراف کشیده شده بود، املاک دور و بر قیمت دار می شدند! روزی ابرام به من گفت؛ بپرس مظنه ملک در محله چند است؟‌ گفتم؛ زنگ می زنم سئوال می گیرم! به حسام زنگ زدم، حسام آدمی به نام رهسپار داشت که تازه از دارایی بیرون آمده بود و با حسام همکاری می کرد!

پس منصفی وکالت می دهد که تیم املاک نقوی ملک چاه محمودی را بفروشند؟

○درست است، وکالت تام در مورد فروش ملکی در چاه محمودی متعلق به حاجیه مریم بلالی پور (مادر ابراهیم منصفی)است.

حسن بنی هاشمی آن سالها به علت مشغله کاری و اقامت در دبی نمی توانست در ایران پیگیر چاپ آثار رامی باشد، آیا این کار را به حسن کرمی سپرده بود؟‌

درست نمی دانم! تا حسن کرمی زنده بود، دو کتاب از اشعارش "رنجترانه ها" و "گفته های ناگفته" به همت او منتشر شد. هزینه های چاپ کتاب را حسن بنی هاشمی می داد و حسن کرمی کار تنظیم و ویرایش، مرتب کردن اشعار و سپردن به چاپخانه را انجام می دهد.

یعنی به زعم شما آن دو کتاب به سرمایه حسن بنی هاشمی و همت حسن کرمی منتشر می شود!؟ پس از مرگ حسن کرمی و آن اتفاقی که برای سید حسن بنی هاشمی می افتد و ناچار به تخلیه بخشی از جمجمه می شوند، حسن بنی هاشمی دیگر نمی تواند مفید باشد، کتابی تحت عنوان "ترانه های رامی ابراهیم منصفی" که مجموعه ترانه های رامی به زبان بومی است، توسط نشر ماه ریز و همت گروه تدوینگر به سرپرستی حسام نقوی منتشر می شود، انگار شما روی این کتاب نقد فراوان دارید و مدعی هستید که ۱۴ ترانه از دیگران به نام منصفی وارد کتاب شده است، "ترانه واز بکن چشمونت یخو نگام بکن ..."را متعلق به خودت می دانی، نظرت چیست؟

یک ترانه از من همانی که نام بردی، چهار ترانه از جلال اللهیاری، یک ترانه از علی رضایی شریف، دو ترانه از شرف الدین حسینی و یک ترانه از ابراهیم شهدوستی و ... در کتاب هست که مال ابرام نیست و همه می‌دانند.‌اصلاً زبان ابرام به گونه دیگری است ...بابت اینکار اشتباه یک عذر خواهی ساده از ما نشد! هشتاد کاست از من با خودشان بردند تا به قول خودشان هواگیری و یک جا کنند و در کتابی منتشر کنند. نیروی محرکه ناصر منتظری بود و آن فردی که پدرم از من خواسته به احترام بچه محلی و برادرش در موردش حرف نزنم !! کاست های مرا پس نیاوردند و گفتند؛ روی نوار اشتباهی ضبط شده!

خب نیت تدوین کننده ها خیر بود، شاید این اولین باری در بندرعباس بود که عده پژوهشگر در حوزه موسیقی می نشستند و با اصول و ترتیبی ترانه های کسی را سامان دهی می کردند، عوایدش هم به بازماندگان منصفی و دخترانش انیس، مونس و لیلا می رسید، الان هر کسی بخواهد ترانه های منصفی را اجرا کند باید از نشر ماه ریز اجازه بگیرد و پول پرداخت کند و این به نظرم حُسن کار بود؟

نمی دانم عوایدش به خانواده ابرام می رسد یا نه، باید سراغ بگیرم! دو سال پیش شنیدم از ترانه های پدرشان ۵۰۰ هزار تومان پول به ایشان رسیده، اگر در قبال آثار پدرشان پول گیرشان آمده، باید مشکلتشان حل می شد! خانه موروثی شان را فروختند و یک آپارتمان در محله اوزی ها خریدند، انیس تومور دارد، دو مرتبه به خاطر اینکه سرش تومور ساز است، جراحی شده است.

انیس خودش آن مشکل دارد، مجبور است در شیراز پیگیر درمانش باشد، بچه اش نیز اوتیسم دارد! مجبور شدند آن آپارتمان در محله ی اوزی ها را بفروشند و یک آپارتمان پیش خرید کنند، مونس گوشه گیر و منزوی است، فاطمئی (فاطمه راستی همسر سابق ابراهیم منصفی با نام تحبیب فاطمئی آنگونه که رامی صدایش می زد) حال و روز خوشی ندارد و قادر به تکلم نیست!

نمی دانم چرا لیلا بر ضد من است! هر موقع زنگ می زنم و جویای احوالاتش می شوم به گونه ای تند با من حرف می زد، لیلا در آغوش من بزرگ شده است اما نمی دانم به او چه گفته اند در مورد من که با تندی با من برخورد می کند!

می دانی هر چه در مورد زندگی منصفی گفته شود بازخورد زیادی در اجتماع بندرعباس پیدا می کند، و بحث ابرام بحث حساسیت زایی است، در مورد خلقیات ابرام می گویند؛ روحیات جمع گریزی داشت، دوست داشت در درون خودش سیر کند، تا اینکه وقتش را با جمع بگذراند، آقای توسلی در مصاحبه ای، قضیه اسپانیا رفتنش، عاشق شدنش هم را زیر سئوال برد، ابرام در خیالات و ذهنیات خود سیر می کرد، مسافرت هایش در ذهن اتفاق می افتاد، برخی بر این عقیده اند، اصلاً ابراهیم منصفی سفری به اسپانیا نداشته است، نظر تو چیست؟

دو سه بار پیش آمد که حرف به مسافرت اسپانیا کشیده شد و در مورد آن مسافرت صحبت شد، یک بار کاست "پاکو دلوسیا" برایش آورده بودم که گوش کند. رو به من کرد و گفت: می دانی استاد پاکو دلوسیا کیست؟ گفتم نه، او جواب داد: پاکو پینا، من کنسرتش را در مادرید رفته ام!اکثر بچه های بندری اندولس یا مایورکا می رفتند، مایورکا این قدر با پول ما در آن موقع ارزان تلقی می شد که ۴ شب اقامت در بهترین هتل های آنجا برابر یک شب اقامت در هتلی مطرح در بندرعباس بود! یک شهر دیگر غیر از مادرید رفته بودند به گمانم والنسیا بود!

همراه یا همراهان ابرام در آن سفر چه کسی یا کسانی بودند؟ رامی خودش در این باره چیزی نمی گفت؟

فاطی منصفی همراهش بود، خواهر برادری رفته بودند، به گمانم همان سالی بود که فرانکو رفته بود!

چهره هایی که از منصفی ساخته اند، هیچ کدامشان واقعی نیست!

چقدر فکر می کنی زندگی ابرام بر روند هنری و شخصیتی دیگر هنرمندان هرمزگانی تاثیر گذاشته است؟

زندگی شخصی ابراهیم منصفی از این جهت مهم است که مانند مانیفست داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی بر روی زندگی خیلی ها که در این جغرافیا زندگی می کنند، تاثیر گذاشته است. در روند رو به جلو زندگی که ممکن است آدمی با مرگ هم روبرو شود - که می شود - نگرش او تاثیری انگار ناپذیری بر زندگی دیگران گذارده است، اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم، امروزه ابراهیم منصفی حضورش در زندگی بندرعباسی ها ملموس تر از زمان زنده بودنش است.

برخی از خانواده در زمان زنده بودن رامی، بچه هایشان را از ارتباط با او بر حذر می داشتند، نظرت چیست؟

کاری به اینکه ابرام سمت خود تخریبی رفت، ندارم. اما در مورد جوانانی مثل من و بچه های کم سن و سالی که اطرافش می آمدند و به او سر می زدند و در خانه اش رفت و آمد داشتند به خاطر شخصیت هنری اش، بسیار مراقب بود، یک بار به تصور اینکه کسی چیزی را دست به دست می کند و نوبت را می خواهد به من بدهد چنان با آن پای چلاقش از جا جهید و توی سینه طرف زد که من تعجب کردم!

شما از حقیقت ابرام صحبت می کنید، از نگاه تو حقیقت ابرام چیست؟

ابرام دوست داشت در غم زندگی کند، ابرام در عشق اگر به وصل رسیده بود، ابرام نمی شد! ابرام عاشق عاشق شدن بود و در عشق دست و پا می زد، در مورد عشق های تجسم یافته اش آمیس و سارا بارها به روایت خودش و رفقایش اتفاق افتاده بود که تنها باشند! اما او به اتاقش رفته و در را روی خود بسته و به عشق ورزیدن پرداخته است!الان اگر ابرام زنده بود از ابرام ساختگی می گریخت. بیش از ۲۲ سال از مرگ او می گذرد، برخی از قِبَل ابرام به پول و نان و نوایی رسیده اند. چهره هایی که از ابرام ساخته اند هیچ کدامشان واقعی نیست!

ابرام ادعای روشنفکری نداشت، گرچه آن زمان روشنفکر تر از او در بندرعباس کسی نبود، ابرام را سپر بلای جامعه ی روشنفکری کردند و خودشان پشتش قایم شدند، هر چیزی خودشان می خواستند بگویند به ابرام نسبت دادند، رامی افسانه شد، بی اینکه خودشان هزینه ای بدهند! ابرام آدمی خاکی، عشق ورز، مهربان با عواطف کامل انسانی بود که تابع شرایطی به انزوا و سقوط رفت.

به گزارش ایسنا، این خبرگزاری در راستای رسالت خود آمادگی دارد پاسخ تمامی کسانی که در این گفت و گو نامی ازشان برده شده را منتشر کند.

گفت و گو از عباس رفیعی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه هرمزگان

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)