دیر آمده بود، تا که از راه رسید و رفت
به سر و گوش دلم، دستی کشید و رفت
گفتم که دوستت دارم خندید و با لبخند
شکافت سینه ام را دلم را درید و رفت
حرف فراون بود اگر بغضم امان میداد
زیر باران بودم اشکها را ندید و رفت
گفت منتظرم باش که با بهار برگردم
سالهاست منتظرم پیله ای تنید و رفت
تَنِ زخم خورده ام باور نکرد هرگز
او هم در آمد از آستینم گزید و رفت
به شوق تو آمد دلم پا در قفس گذاشت
تا اسیر قفس شدم او پَرید و رفت
قرار بود که به پای هم پیر شویم و او
یک شبه پیر شدنم را ندید و رفت
به سر و گوش دلم، دستی کشید و رفت
گفتم که دوستت دارم خندید و با لبخند
شکافت سینه ام را دلم را درید و رفت
حرف فراون بود اگر بغضم امان میداد
زیر باران بودم اشکها را ندید و رفت
گفت منتظرم باش که با بهار برگردم
سالهاست منتظرم پیله ای تنید و رفت
تَنِ زخم خورده ام باور نکرد هرگز
او هم در آمد از آستینم گزید و رفت
به شوق تو آمد دلم پا در قفس گذاشت
تا اسیر قفس شدم او پَرید و رفت
قرار بود که به پای هم پیر شویم و او
یک شبه پیر شدنم را ندید و رفت