خاص ترین جملات عاشقانه

با این جمله­‌های احساسی و زیبا میتونید کسی رو که بهش عشق می­ورزین رو سوپرایز کنین و لبخند به لبش بشونین و روزتون رو شارژ کنین…

هـیــچ نمی‌خواهم ،

جز لحظه ای دیدنت …!

لیلا خراسانی فر

دَر نبندیم به نور ،

به آرامشِ پُرمهرِ نسیم !

رو به این پنجره ،

با شوق سلامی بکنیم …!

سهراب سپهری

ما را به خود کردی رها

شرمی نکردی از خدا

اکنون بیا در کوی ما

آن دل که بردی باز ده…

حضرت مولونا

ای ساربـان آهسته رو،

با ناتوانان صـبـرڪـن

تو بار جانان می‌بری،

من بار هجران می‌برم

حضرت سعدی

ور عشق خوش است

این همه فریاد چراست؟

حضرت مولانا

من از شب حرف می زنم

من ازنهایتِ تاریکی

و از نهایتِ شب حرف می زنم.

اگربه خانه من آمدی،

برای من ای مهربان چراغ بیاور

ویک دریچه که از آن

به ازدحامِ کوچه یِ خوشبخت بنگرم…

فروغ_فرخزاد

‏دِلآراما ، نگارا ، چون تو هستی ؛

همه چیزی که باید هَست ما را …

سنایی

پزشک نیستی

اما درمانِ دردم توئی

دردِ چشمانم با نگاهِ تو

دردِ استخوانم با آغوشِ تو

دردِ دلم با دوستت دارم های تو تمام می شوند

جانم نسخه ام را بپیچ

که بیمارم…

مونا محمدی

این هوا‌ که هوای شاعری نیست جانم

این هوا جان می‌دهد برای دلبری کردن

باید دست یار را بگیری

و در کوچه پس کوچه‌های شهر

برایش دلبری کنی!

مهران قدیری

هرشب به این فکرمیکنم…

که اوهم میتواند مثل من

شبهایت رابخیرکند…؟

وهیچوقت منتظرجواب نمی مانم

خودم رامیزنم به خواب…

علی_قاضی_نظام

شبتون_آروم

هر شبی را که به پایان برسد ردزی هست

جز شب عاشق مهجور که بی پایان است

شبتون_عاشقانه

به بهانۀ دلتنگی

پرده های اتاق را کنار می زنم

تا باد،

از شمالی ترین نقطۀ مجهول زمین

عطر لب های تو را

سنجاق کند بر گونه هایم

نگاه کن!

ببین طعم تمشک چه کرده با نسیم!

نگاه کن

چگونه می وزد در حریق بوسه ها!

دیهور_انتهورا

وای اگر شب نبود

بساط خستگی را

روی کدام شانه ای

پهن می‌کردیم

عادله_زمانی

شبتون آروم

هرگز نگفتد:

“زن باید عاشق باشد و مرد لایق این عشق” ؛ عشق را، این واجب‌ترین را سانسور کردند!

من سال‌های سال در میان خرافه جنگیدم؛ تا فهمیدم که: بدون عشق؛ نه گیسوان بلندم زیبا خواهد بود و نه چشمان درشتم.

و نه اینکه مردی با دستان زمخت و چهره‌ی آفتاب سوخته خوشبختی‌ام را تضمین می‌کند! و من سال‌ها تمام تلاشم این بود که این مهم را به دختران سرزمینم بیاموزم.

فروغ_فرخزاد

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست، صورتند و تو جانی

حضرت سعدی

چون مرا دوست داری

دنیا بزرگ‌ تر

آسمان وسیع‌ تر

دریا آبی‌ تر

گنجشک‌ها آزاد تر …

و من هزاران بار زیباتر شده‌ام …

سعاد_الصباح

تلفن پشت تلفن که باید همین الان ببینمت…

آخه چی شده بود که اینقدر بی قرار شده بود ؟!

رسیدیم به هم سرو ها تکون تکون های زمستون بی برگ میخوردن و صدای سوز سرما از شاخه های خشک لای پیچ موهاش می‌تابید

نشستیم رو نیمکت چوبی…

داشتم چشم خونی میکردم حرف هاش رو…

یهویی بهم گفت : از چی من خوشت میاد یا بدت میاد؟

گفتم : هیچی …

گفت : یعنی اصلا برات ارزش ندارم دیگه ؟

گفتم : چرا نداری خیلی هم داری اتفاقاً

گفت : آخه هیچیِ هیچی یعنی چی؟

گفتم : یعنی تو هیچی تو دلت نیست

یعنی انقدر پاک و ساده ای که

برام از همه چی مهم تره

واقعیتش ما برای رسیدن و فرار

برای این که وقتی به هم فکر میکنیم

حالمون خوب میشه …

برای ساخته شدن

برای ثابت شدن به هم فکر میکنیم …

وگرنه اصلا برای چی به هم فکر کنیم؟

من بخاطر همون هیچی دوستت دارم

گفت : پس اندازه همه چی بوستت دارم

گفتم : «من هر چه ام با تو بهتر میشوم

تو هرچه ای بی تو آوار میشوم»

گفت : حالا که اینجوریه پس

«من هر که ام با تو زیبا میشوم

تو هر که ای با تو ساغر میشوم»

علیرضا_مسیحادم

تاریخ که بمانَد !

جغرافیا هم با ما خوب تا نکرد !

ما در کور ترین نقطه ی جغرافیا ، روی مدارِ بی انصافی متولد شدیم تا فصلی جدید و عبرت انگیز برای تاریخ باشیم ..

ما ریاضی هایمان ضعیف بود !

و گرنه می فهمیدیم اینجا حقوقِ هیچ آدمی ، با آدمِ دیگر ، برابر نیست !

اینجا قوانینِ انسانیت ، هر ثانیه ، نقض می شود !

و ما شاهدانِ عینیِ یک سقوطِ احمقانه ایم !

مثلاً قرار نبود به عقب برگردیم ، اما مدت هاست که عقب را هم رد کرده ایم !

همه ی ما قربانیِ یک تسلسلِ اشتباه و معیوبیم که در بهترین حالتش ، یک نمایش نامه ی جنجالی و پر طرفدار می شویم ، برای نسل های بعد !

نمایش نامه ای که سیاه لشکرانِ هیچ کاره اش ماییم ،

مایی که خیرِ سرمان همه کاره بودیم …

نرگس_صرافیان_طوفان_عاشق