خورشید را بردند


خورشید را بردند

مه،صبح،غم بیدار شدم بی آنکه کسی مرا صدا بزند چشمانم نوری نداشت قلب من خانه ی ابر های سیاه صبح بود روشنایی کو خورشید را بردند سارقش کیست؟ دیدگان شبنم بر گرد گل جوانه میزد نوری نبود گل ازشاعر:محمد لعبت فر

مه،صبح،غم
بیدار شدم
بی آنکه کسی مرا صدا بزند
چشمانم نوری نداشت
قلب من خانه ی ابر های سیاه
صبح بود
روشنایی کو
خورشید را بردند
سارقش کیست؟
دیدگان شبنم بر گرد گل
جوانه میزد
نوری نبود
گل از لطافتِ مِه خشکید
در خودش حبس شد
نالید
در تکاپوی این سیاهی ها
از غمِ بی کسیِ خود خوابید
کاش خوابِ او را ببینم من
در تکاپویِ این کفرِ روشنگر
کاش دستانِ او را بگیرم من
کاش پس از طوفانِ سیاهی ها
آرامشی از جنس نور باشد
آرامشی از جنس آرامش
آرامشی با بوی گل باشد
کاش پس از طوفانِ سیاهی ها
خورشید از پشتِ ابر آید
تا شاید خوابِ نازِ گل ها را
آشفته و آشفته تر سازد


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


پادشاه انگلیس مرد!