بدجور هوس کرده دلم که ناز برقصی
در خلوت بی پنجره ام باز برقصی
من شاعر چشم غزلپوش توباشم
تو در غزلم با دف و آواز برقصی
هر چند که ناکوک تر از سوز دلم نیست
اما کمی ای کاش به این ساز برقصی
وقتی که دلم لک زده بی ترس قفس
رها پر از جرات پرواز برقصی
تا چشم تو در خاطر هر شهر بماند
در حافظه ی شهر عاشق بیچاره برقصی
گر سهم من از عشق تو باشی
غم نیست اگر با منِ دیوانه برقصی
در خلوت بی پنجره ام باز برقصی
من شاعر چشم غزلپوش توباشم
تو در غزلم با دف و آواز برقصی
هر چند که ناکوک تر از سوز دلم نیست
اما کمی ای کاش به این ساز برقصی
وقتی که دلم لک زده بی ترس قفس
رها پر از جرات پرواز برقصی
تا چشم تو در خاطر هر شهر بماند
در حافظه ی شهر عاشق بیچاره برقصی
گر سهم من از عشق تو باشی
غم نیست اگر با منِ دیوانه برقصی