هم قطار


هم قطار

خواستم که یار تو باشم یا که نه قرار تو باشم کاش هم قطار تو باشم با تو در جوار تو باشم آرزویی که آرزو مانده بغض تلخی که در گلو مانده شعرها گفتم و تو نشنیدی درد دل کردم و نفهمیدی گریه کردم ولیشاعر:شکوه رنجبر

خواستم که یار تو باشم
یا که نه قرار تو باشم
کاش هم قطار تو باشم
با تو در جوار تو باشم

آرزویی که آرزو مانده
بغض تلخی که در گلو مانده

شعرها گفتم و تو نشنیدی
درد دل کردم و نفهمیدی
گریه کردم ولی تو خندیدی
اصلا از آه من نترسیدی

تا کجا چنین تو بی رحمی
زخمی ام چرا نمیفهمی

زندگی سراسرش درد است
روزگار من چه نامرد است
بعد تو بهار من زرد است
سایه ام همیشه ولگرد است

شب و دلواپسی و بیداری
وای از این همه خود آزاری

دل من عاشق تو مانده هنوز
انتظار تو میکشد شب و روز
عقل من گفته که بساز و بسوز
چشم خود را به جاده ها تو ندوز

بین عقل و دلم چه جنگی شد
جنگ نابرابر و قشنگی شد

شکوه رنجبر

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس پروفایل قلب / عکس پس زمینه قلب