دل آیینه را داری، نگاهت شیدِ خورشید است
به پهنای نگاهت، انعکاس صبح امید است
مرا از شب رهایی ده! تو که خورشید میکاری
که پرهایم گرفتار شبستان های پُر بید است
برویان قامت اندیشه ات را در ضمیر من
چرا که باورم جولانگه پاهای تردید است
مرا پیدا کن از پشت شبستان های طولانی
که قلبم سالها درگیر هیچستان تبعید است
دلم خشکید از حسرت، دو دستم کوزه ای خالی
بگو تا بشکفم با تو، بگو چون عشق جاوید است
به پهنای نگاهت، انعکاس صبح امید است
مرا از شب رهایی ده! تو که خورشید میکاری
که پرهایم گرفتار شبستان های پُر بید است
برویان قامت اندیشه ات را در ضمیر من
چرا که باورم جولانگه پاهای تردید است
مرا پیدا کن از پشت شبستان های طولانی
که قلبم سالها درگیر هیچستان تبعید است
دلم خشکید از حسرت، دو دستم کوزه ای خالی
بگو تا بشکفم با تو، بگو چون عشق جاوید است