هر چه گفتم به دلم باز خریدار نشد
در ره فتح لبش همسر و غمخوار نشد
دل من بد قلق است اوکمی می ترسد
ره به جایی نبرم آگه و بیدارنشد
بزنم داد بر این حال خرابم امروز
چشم غمگین مرا دید کمی زار نشد
قید دل را بزدم بهر وصال لب او
سینه هم با دل اوهمدم و همیارنشد
ترس هجران لبش زخم زده بر لب من
دل درویش چرا ، تحفه آن یار نشد؟؟
در ره فتح لبش همسر و غمخوار نشد
دل من بد قلق است اوکمی می ترسد
ره به جایی نبرم آگه و بیدارنشد
بزنم داد بر این حال خرابم امروز
چشم غمگین مرا دید کمی زار نشد
قید دل را بزدم بهر وصال لب او
سینه هم با دل اوهمدم و همیارنشد
ترس هجران لبش زخم زده بر لب من
دل درویش چرا ، تحفه آن یار نشد؟؟