ُبُهتان


ُبُهتان

آن سوی دشت وسیع کنار پل چوبی و برکه ی آب خانه ای روبه سمت شمال دختری داشت چشم آبی از جنس بلور چون نگین انگشتر فیروزه که سخت می خواستمش او سرسخت عاشق من دل من بی تابش بود... ____ وشماشاعر:حمزه اصغری

آن سوی دشت وسیع
کنار پل چوبی و برکه ی آب
خانه ای روبه سمت شمال
دختری داشت چشم آبی
از جنس بلور
چون نگین انگشتر فیروزه
که سخت می خواستمش
او سرسخت عاشق من
دل من بی تابش بود ...
____
وشما میدانید
ای نیلوفران مرداب
وه که چه دلخوش بودیم و
یکدل و یکرنگ
و خوشبختی پاک
در نگاه من و چون رود زلال جاری بود
______
حال ای سیه پوشان غرض ورز و خبرچین
بگوئید
بگوئید
از یک راز نهفته
از یک بهتان
چه کردید و چه شد
سرانجام وتر گمشده
در دایره چشمانش
_____
اینک این راه دراز و
جاده های پر از سنگلاخ
وینک این
دل غمگین و دلمرده وفراری ازنت
اینک این موی سپید و
آتش عشق زیر خاکستر
اینک
دریا دریا فاصله با آن دشت وسیع ...




فرصت زندگی