قفس


قفس

بس به پایت مانده ام، پرواز رفت از یاد من سنگدل رحمی بکن، بشنو دمی فریاد من حسرتِ پرواز و عمرِ بی قفس را داشتم شوقِ پروازم گرفت و عاشقش پنداشتم بال و پر دادم به عشقش غرق درشاعر:عباس قره خانلو

بس به پایت مانده ام، پرواز رفت از یاد من
سنگدل رحمی بکن، بشنو دمی فریاد من
حسرتِ پرواز و عمرِ بی قفس را داشتم
شوقِ پروازم گرفت و عاشقش پنداشتم
بال و پر دادم به عشقش غرق در رویا شدم
کوچ دنیا دیدم و جا مانده از دنیا شدم
تا به دام این قفس یه کفتر زیبا نشست
حالِ زارم را ندید و این دلِ ما را شکست
در قفس دیگر ندیدم جای خود با دیگری
از قفس گشتم جدا، راهی شدم با بی پری
لحظه رفتن نگر کردم که شاد است آن قفس
با خودم گفتم چه بهتر میکشد بی من نفس
رفتم اما نای پروازم نبود و دیر شد
خسته از اندوهِ دنیا، دل ز دنیا سیر شد
آهی از دل سر کشیدم تا که نفرینش کنم
هر چه کردم دل نشد راضی زمین گیرش کنم
از خدا کردم طلب شادی کند از آنِ او
جان من از تن بگیرد تا دهد بر جانِ او
خود فریبی کردم و از سادگی دل باختم
از سرابِ یک قفس عشقی خیالی ساختم
میروم دیگر ز کویَت خسته بال و بسته پر
با لبِ شاد آمدم رفتم کنون با چشمِ تر




قفل لب