دمنوش نگاهت قل و زنجیر دو چشم است
خوش حال کسی بود که این سلسله بشکست
تشویش و دلاشوبه و پیمانه و باده
عهدی که میان دل و من محکمه ها بست
سودای تو با ثانیه ها دست به هم داد
شد زندگیم صرف فراموشی و سر مست
تدبیر ندارم، همه جا عقل و دل و هوش
افتاده به دام دل و یک کوچه ی بن بست
تقصیر ندارم که فقط چهره ی ماهت
تم پرده ی بیداری و خوابم شده و هست
آوارگی و خانه خرابی و سرابی
شد زندگیم خاطره ها، یاد تو پا بست
جولان بده و پاره کن از بند دلم، بند
این صبر و قراری که به تاریخ تو پیوست
محمد جلائی
25/مرداد/99 *** بی واژه ....
خوش حال کسی بود که این سلسله بشکست
تشویش و دلاشوبه و پیمانه و باده
عهدی که میان دل و من محکمه ها بست
سودای تو با ثانیه ها دست به هم داد
شد زندگیم صرف فراموشی و سر مست
تدبیر ندارم، همه جا عقل و دل و هوش
افتاده به دام دل و یک کوچه ی بن بست
تقصیر ندارم که فقط چهره ی ماهت
تم پرده ی بیداری و خوابم شده و هست
آوارگی و خانه خرابی و سرابی
شد زندگیم خاطره ها، یاد تو پا بست
جولان بده و پاره کن از بند دلم، بند
این صبر و قراری که به تاریخ تو پیوست
محمد جلائی
25/مرداد/99 *** بی واژه ....