در سکوت مطلق شبانه
چیزی با من از دوردست ها سخن میگوید
چیزی شبیه به رنگ های رنگین کمان
یا عطر گلهای بیدمشک
میشنوی؟
رنگ صدایش را میبینی؟
از بهار میگوید
از شبنم های صبحگاهی
و ترمه مادربزرگ که در بقچه خاطرات جا مانده
شکوفه ها میرقصند و میرقصند و میرقصند
شاید آمده ،
بهار را میگویم
راستی
ماه و ماهی حوض بازهم تا سحر به هم خیره میمانند
از آسمان فیروزه میریزد به راستی که بهار آمده
بهاری جاودان
که نه تابستانی در پیش و نه زمستان و پاییزی
فقط بهار فقط بهار
چیزی با من از دوردست ها سخن میگوید
چیزی شبیه به رنگ های رنگین کمان
یا عطر گلهای بیدمشک
میشنوی؟
رنگ صدایش را میبینی؟
از بهار میگوید
از شبنم های صبحگاهی
و ترمه مادربزرگ که در بقچه خاطرات جا مانده
شکوفه ها میرقصند و میرقصند و میرقصند
شاید آمده ،
بهار را میگویم
راستی
ماه و ماهی حوض بازهم تا سحر به هم خیره میمانند
از آسمان فیروزه میریزد به راستی که بهار آمده
بهاری جاودان
که نه تابستانی در پیش و نه زمستان و پاییزی
فقط بهار فقط بهار