شوره زار و گل


شوره زار و گل

حـکایت کنم جان دل از برایت چنین که عبرت چو انگشتر است بر نگین بگــیر از مـن سـال خــورده تو پــند نصیحت نه تلخ و که شیرین بود هم چو قند به هـر بـزم رفـتن صلاحـت نه هــست چو شأنت نباشدشاعر:محمد چاکرالحسینی


حـکایت کنم جان دل از برایت چنین
که عبرت چو انگشتر است بر نگین

بگــیر از مـن سـال خــورده تو پــند
نصیحت نه تلخ و که شیرین بود هم چو قند

به هـر بـزم رفـتن صلاحـت نه هــست
چو شأنت نباشد مرو تا نگردی تو پست

چو درمجلسی میشوی با وقار
نصیحت به کار آیدت هوشیار

به هر کار که خود می کنی بیش و کم
چو حکــمت بود رهنمـــــایت چه غـم

به هیچ صبحت و کار نباید کنیـم
نه تعجیل که خود را ضایع کنیم

حقیقت چو جوئی پسندیده است
که اندیشه زینت مرد بیننده است

مکن باورت حرف هر بی خرد
که آخر تو را از رهت میبرد

بکن چشـــم و گوشــت دو چندان تو باز
به آئین احمد نظر بایدت چاره با چاره ساز

مرو تا نخـواهنــد تو را پیــش کـس
فتاده چو بینی مپرس و به فریاد رس

به هر مـرد دانا ز هر اهـل علم
تواضع بکن ای که داری تو حلم

شنو یک نصیحت دگر ای پسر
تو را محور حق بود تاج سر

چو عــمر آخــر،روز پایان شــود
همه کار ها پیش چشمت نمایان شود

تعجب مکن گه که در شوره زار گل بود
شنـو پند چـاکـر که چـون در بـود




از دهن افتاده ی ما نوششان