همهی ما دوست داریم چیزی را زندگی کنیم که من آن را رسالتِ دنیایی مینامم: نقطهای که در آن استعدادها، مهارتها، تواناییها و موهبتهای شما با یک خلا یا یک نیاز در جهانِ پیرامونِ شما قطع میشود. این بهترین تصویری است که من میتوانم از تعریفِ حقیقیِ هدفی تصور کنم که همهی ما موظفیم برخیزیم و آن را جستجو کنیم. اما این نقطه، مثلِ هر چیزِ دیگری در مسیرِ موفقیت، نقطهای ثابت نیست که به آن برسید و تا ابد آنجا بمانید. دنیا دائم در حال تغییر است. ما دائم در حال تغییریم. و این جستجویی همیشگی و ابدی برای یافتن نقطهای است که ما را متمرکز بر هدفمان نگه میدارد. در ادامه چند راهکار ساده برای یافتن هدف زندگی تان در هر سن و شرایطی را به شما آموزش میدهم تا با استفاده از آنها مسیرِ جستجویِ هدفِ زندگیتان را روشن نگه دارید.
راهکار ساده برای یافتن هدف زندگی تان
۱. حسِ کنجکاوی خودتان را تحریک کنید
قدرتِ کنجکاوی را هرگز دستِ کم نگیرید. کنجکاوی میلِ به دانستن و یادگرفتن است، ذهنتان را فعال میکند و آن را مجبور میکند که زنده بماند.
من همیشه یادگیری را دوست داشتهام اما بعد از سال اول دانشگاه، خانوادهام قادر نبودند هزینههای دانشگاهم را بپردازند. برای همین وقتی پولهای آنها ته کشید، موقعیتِ من به عنوانِ یک دانشجو هم از بین رفت.
اولین بار بود که در عمرم خودم را میدیدم که بهتنهایی در منطقهای پر از جرم و جنایت زندگی میکردم و مشغول به کاری بودم که در ازای هر ساعت کار، ده دلار حقوق میگرفتم. در دردسر بزرگی افتاده بودم. خوشبختانه من همیشه نسبت به مطالعه کردن حریص بودهام و ذهنی کنجکاو داشتهام. همیشه هم این عادتها به نفعام تمام شده است. در بین کتابهای انگیزشی، آنهایی را جستجو کردم که نگرش بهتری درباره آینده به من میدادند. یک مربی پیدا کردم که چیزی را در من دید و رشدم را تقویت کرد.
وقتی میپذیرید پ علیرغم اینکه چیزی را نمیدانید اما مشتاق و خواهان فهمیدن دربارهی آن چیز هستید، پتانسیل دست یافتن به چیزهایی باورنکردنی را در خودتان ایجاد میکنید. به این ترتیب، شما پذیرا و گشادهی تحققِ هدفتان میشوید. افرادِ کنجکاو و پیگیر سوال میپرسند، به دنبال جواب میگردند، شیوهی کار کردن هر چیزی را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهند و روشهایی تازه برای حل مسائل قدیمی امتحان میکنند. شما خیلی راحت میتوانید این افراد را از روی رفتارشان شناسایی کنید. من این پدیده را وژا دِ مینامم؛ نقطهی مخالفِ دژا وو( آشناپنداری). به این معنا که بررسیِ یک مساله یا موقعیت با چشمانِ تازه و ذهنی باز، اغلب به راهحلی خلاقانه و مبتکرانه منجر میشود. افراد کنجکاو دائماً به دنبال اطلاعاتِ جدید میگردند. احتمالا همیشه آنها را در کتابفروشیها و کتابخانهها میبینید، که روی زمین نشستهاند و در کتابی غرقِ یک موضوع به ظاهر تصادفی شدهاند. این افراد، بهگونهای بیشفعالانه از مدیران، همسران، دوستان و همکارانشان بازخورد میخواهند. آنها سوالهایی عمیق و خردمندانه میپرسند.
برای به دست آوردن اطلاعاتِ تازه ولع داشته باشید. منابعتان را بررسی کنید و آنها را گسترش بدهید. افرادی را پیدا کنید که به شما انگیزه میدهند. از آنها بپرسید چه کتابهایی میخوانند، چه فیلمهایی میبینند و به چه چیزهایی گوش میدهند.
کنجکاوی بهطور طبیعی شما را در مسیرِ یادگیری، از یاد بردن و یادگیریِ مجدد قرار میدهد. فیلسوفی به اسمِ اریک هوفر میگوید: ” یادگیرندهها در آینده وارثِ زمین میشوند و آموختهها، به طرزِ زیبایی، خودشان را میبینند که آمادهاند در جهانی زندگی کنند که دیگر وجود ندارد”.
وقتی میمیریم و از این دنیا میرویم، دیگران ما را بر اساسِ کارهایی که انجام دادهایم قضاوت میکنند. تا آن زمان، باید مدام در جستجوی چیزی باشیم که در گامِ بعدی میخواهیم انجامش بدهیم. کنجکاویِ شما، شما را در موقعیتِ یک راننده قرار میدهد.
۲. انگیزههای خودتان را بررسی کنید
اگر انگیزههایتان صادقانه و واقعی باشند، حرکتِ رو به جلو را تجربه خواهید کرد. در غیر اینصورت، هدفِ شما محدود و محصور میشود.
ده سال پیش، وقتی به اورلاندو در فلوریدا رفتم، فهرستی از رهبران اصلی شهر تهیه کردم، متشکل از مردان و زنانی که اسم و رسمشان اعتبار کافی داشت تا با استفاده از آن درهایی باز و قراردادهایی بسته شود. هدف من ارتقاء جایگاهِ اجتماعی آنها و به این ترتیب، دسترسی به مخاطبین آنها بود؛ یعنی آدمهای بانفوذ و کار راهانداز. به هر رویدادی میرفتم؛ سعی میکردم دیده و شنیده شوم اما هیچ وقت با مردم ارتباط برقرار نمیکردم. چرا؟ چون انگیزههایم جذاب و هوشمندانه بودند و از یک فرسخی میشد تشخیصشان داد.
همان موقع بود که کارم با یک کوچِ زندگی را شروع کردم و تصمیم گرفتم مسیرم را تغییر بدهم. او من را خوب رصد میکرد. طولی نکشید که تشخیص داد برای اینکه اعتماد به نفس داشته باشم، رفتارهای اجراییام باید به تایید دیگران برسند. واضح و مبرهن بود که من ارزش خودم را از آنچه دیگران دربارهام فکر میکردند به دست میآوردم.
وقتی دیزنی را ترک کردم، در مسیر پربهایی قدم گذاشتم تا اهمیت و ارزش خودم را افزایش بدهم. پس از آن، یک روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم انگار همه چیز یک شوخی بوده. انگار یک نفر کیسهای پر از سوراخ به من فروخته باشد. درست است که در محدودهی کوچکِ اثرگذاریِ خودم به قدری شهرت و اعتبار دست یافته بودم اما در حقیقت، من کسی بودم که سودای شهرت را در سر داشتم و بیش از حد در معرض دید همگان بودم ولی شخصیتم به قدر کافی توسعه نیافته بود.
مربی زندگیام به من کمک کرد تا یاد بگیرم که اعتبار دائمی و واقعی از درونِ هرکس میجوشد. وقتی نوعِ واکنشِ دیگران به تو قادر نباشد اعتماد به نفس تو را تکان داده و آن را تحتتاثیر قرار بدهد، روابطی اصیل و نتایجی اصیل شکل میگیرد.
من میخواستم که بهایِ توسعه و رشدِ شخصیتم را بپردازم؛ بهایِ روحی متعالی را. و به این ترتیب، اعتماد به نفسم را افزایش دادم. دهنده باشید، نه گیرنده. مهربان باشید و به کسی که هیچ کاری از دستش برای شما بر نمیآید رسیدگی کنید و به او بها بدهید.
شما را دعوت میکنم به انجامِ یک تمرینِ درونی: انگیزههایتان را خوب نگاه کنید. فرقی نمیکند که موقعیت و شرایط انگیزهها چیست. اگر نتوانید این کار را بکنید، متاسفانه باید به شما بگویم که دارید پیِ زندگیتان را روی شالودهای ناپایدار میگذارید. پس دست به کار شوید و نظامِ ذهنتان را از هر خنجری که شاید از پشت به شما بزند، از هر نوع سیاستبافی و هر تلاشی برای کنترل نتایج پاک کنید. وقتی فکر و ذکرتان این است که به یک نتیجهی خاص برسید، از روحِ خود جدا میشوید. درعوض، زندگیای را در نظر بگیرید که آگاهیتان را آزاد کردهاید. وقتی در برابر نتایج گوناگون گشاده و پذیرا باشید، با روحِ خود هماهنگ میشوید. این صلحِ درونی هدفتان را آزاد میکند و آنچه که بیش از همه به نفعتان است را جذب میکند.
وقتی مفهوم زمان برایتان دیگر وجود نداشته باشد و میانِ سرتان، قلبتان و دستهایتان هماهنگی برقرار شود، به هدفتان پی میبرید. هدف یک چیزِ بیرونی نیست. چیزی است که از درونتان میجوشد.
۳. شهودتان را بیدار کنید
شهود یعنی دانستن یا حس کردن بدون استفاده از پردازشهای عقلانی. اسمش را هر چه میخواهید بگذارید؛ حدس و گمان، یا حس ششم. شهود یعنی بدانید که قرار بوده در مسیر مشخصی وارد شوید یا تصمیم خاصی بگیرید. نمیدانید که چرا چنین چیزی را میدانید. فقط انجامش میدهید.
وقتی من به شهودم اجازه میدهم زمانیکه در برابر جمعیتی حرف میزنم من را هدایت کند، نوعی لذتِ ساده را تجربه میکنم و میدانم که من تفاوتی در زندگیهای این آدمها ایجاد میکنم. در این مواقع، یادم میرود که به ساعت نگاه کنم چون در یک جریانِ بیزحمت و بیدردسر قرار دارم و کاری را میکنم که عاشقاش هستم. ارزش بخشیدن به کلامتان برایتان رایگان تمام میشود اما در عوض، همه چیز به دست میآورید.
گوش دادن به شهود و غریزه و دنبال کردنِ غرایز کلیدِ هدفمند بودن است. وقتی هدفمند زندگی میکنید، به کارهایی که میکنید و چگونگی انجام آنها آگاهتر میشوید. خیلیها در زندگی تمرکزشان را روی اطلاعات سفتوسخت، تحصیل و تجربههای زندگی قرار میدهند تا تصمیمهای بهتری بگیرند. اما من شما را دعوت میکنم تا در برابر آنچه شهودتان به شما میگوید گشاده و پذیرا بمانید، بویژه اگر پیامِ شهودتان با آنچه عقل میگوید متفاوت است. بعلاوه، وقتهایی هست که شما اطلاعاتِ کافی برای گرفتنِ یک تصمیمِ خوب ندارید. در این شرایط چه میکنید؟ خودتان را آرام کنید، به شهودتان گوش بدهید و با آن همراه شوید.
برخلاف میل رفتار کردن، بویژه در فرهنگهای شرکتی که در آنها شرکتها به شما میگویند مغزتان را برای ما بیاورید و قلبتان را دم در بگذارید، چندان هم راحت نیست. فرقی نمیکند که جهان به دنبال شهودتان رفتنِ شما را تایید میکند یا نمیکند. شما تنها کسی هستید که مجبورید با انتخابی که میکنید زندگی کنید. شما خواهید فهمید که در نهایت شهودتان با آرامشی که در روحتان احساس میکنید هدف را نشانتان میدهد.
مطلب مرتبط: تمرین ۳ مرحله ای ساده برای کشف هدف زندگی تان
۴. ابعاد اصلی زندگیتان را ارزیابی کنید
اگر احساس میکنید در شغلِ تماموقتتان گیر افتادهاید، اگر فکر میکنید به اندازهی کافی مهارت ندارید، بیتجربهاید و تحصیلات کافی ندارید، پس هدفتان را زندگی نمیکنید. چطور گامهای این مسیر را تعیین و هدفتان را مشخص کنید؟
یک بار چنین چیزی را تجربه کردم. شغل رویاییام را روی کاغذ داشتم اما فقط از روی رفع تکلیف، از سر عادت و بیاشتیاق کار میکردم. از صمیم قلبم میدانستم که دیگر نمیخواهم آن شغل را ادامه بدهم و داشتم کار بیهودهای میکردم.
از نظر حرفهای به جایی رسیده بودم که فقط قدری کار میکردم که اخراج نشوم. جسمام آنجا بود اما ذهن و روحم نه.
یک روز تصمیم گرفتم دیگر بخاطر بودن زیرِ یوقِ پتانسیلها و تواناییهایم زندگی نکنم، و به خودم اجازه دادم تا آگاهانه زندگی کنم. میدانستم که باید در کسی که میخواستم بشوم عمیقتر شوم. معنایش این بود که باید شرکت را ترک میکردم. اما چطور میتوانستم به آنجایی که میخواستم برسم؟ برای پیدا کردن جواب به درون خودم و به سراغ ابعاد اصلیِ زندگیام رفتم.
ابعادِ اصلیِ زندگیِ شما مخصوصِ شما و هدفتان هستند. فقط شمایید که میتوانید آنها را به درستی تعریف کنید: ذهن و بدن، خانواده و دوستان، معنویت، مادیات، کار و حرفه.
این کار را با جستجوی روحتان شروع کنید. از خودتان سوالهایی خصوصی دربارهی زندگی آنطور که شما آن را میبینید بپرسید: عملکردِ من در ابعادِ اصلیِ زندگیام چطور است؟ آیا در برخی از آنها عملکرد بسیار خوبی دارم و در برخی دیگر لنگ میزنم؟
برای مثال، ” کار” یک بعدِ اصلی است که عدّهی زیادی در آن چالش دارند. اگر شما هم جزء این افراد هستید، از خودتان بپرسید: من در چه چیزی خوب هستم؟ استعدادها، مهارتها و تواناییهای خاصِ من چیست؟ حالا از خودتان بیرون بروید و بپرسید: میخواهم چه کار کنم؟
کدام مساله، موقعیت یا نیازِ بیرونی است که شما را کلافه کرده است؟ کدام فرصتها، شغلها یا موقعیتها هستند که به آنها علاقه دارید اما آنها را دنبال نکردهاید؟ جستجویِ حقایقتان لابلایِ ابعادِ اصلیِ زندگیتان- هم در درون و هم در بیرون- به شما کمک میکند تا در مسیری هدفمند قدم بردارید.
مطلب مرتبط: ۷ نکته برای پیدا کردن هدف زندگی که همین امروز باید بدانید
۵. عادتهای بسیار موثر را در خودتان پرورش بدهید
یکی از مهمترین کارهایی که باید انجام بدهید تا یک زندگی هدفمند را زندگی کنید این است که عادتهایی بسیار هدفمند در خودتان پرورش بدهید. این عادتها عبارتند از رفتارها و کارهایی که شما را در مسیرِ خواستهی قلبیتان با سریعترین سرعتِ ممکن به دورترین نقطهی ممکن میرسانند. کارهای بسیار موثر روندِ آزادسازیِ هدفِتان را تسریع میکنند. از طرفِ دیگر، عادتهای بیاثر یا کماثر انرژیِ شما، شور و شوقِ شما و تلاشهای شما را تخریب میکنند و شما را از پیدا کردنِ هدفتان باز میدارند.
عادتِ کنید که ناظرِ بر وقت و انرژیتان باشید. کاری که شما با این دو منبع میکنید نتیجهی زندگیتان را مشخص خواهد کرد. زمان ارزشمندترین داراییِ ماست و با این همه ما راضی هستیم که آن را برای کارهایی هدر بدهیم که ما را جلو نمیرانند. چه مقدار از وقتِ خود را صرفِ تماشای تلویزیون، جواب دادن به ایمیل و گشتن در اینترنت میکنید؟ من پیشقدم میشوم و اعتراف میکنم که مقدار بسیار زیادی از وقتم را صرفِ این کارهای بیاهمیت کردهام.
من هر روز به خودم یادآوری میکنم که اگر میخواهم هدفم را زندگی کنم و به اهدافم برسم، نباید به این عاداتِ بیاثر اجازه دهم که روز و وقتِ من را صرفِ خودشان کنند. همین عادت زندگیام را تغییر داده و حالا میخواهم هدفِ بعدی را امتحان کنم: از انرژیات محافظت کن و در طولِ ساعتهایِ قدرتی مراقبِ روحیهات باش. هر روز صبح، بیست دقیقه را به مراقبه اختصاص بده، بیست دقیقه ورزش کن و بیست دقیقه با صدایِ بلند کتاب بخوان.
ما در یک دنیایِ الکترونیک زندگی میکنیم. این دنیا با سرعتِ نور در حرکت است و ما چطور تمرکز کردن را از یاد بردهایم. این آداب و رسومِ صبحگاهی ذهن، قلب و روحتان را در برابرِ هدفتان باز میکند و هیچ چیز با آن قابلِمقایسه نیست. مراقبه به انرژی و آگاهیِ شما جهت میدهد تا روزتان را به چه شکلی در برابر شما بگشایند. ورزش کردن قوایِ بدنیتان را تقویت میکند و نیرویِ حرکت در شما به وجود میآورد. مطالعه کردن ذهنتان را متمرکز میکند و کتاب خواندن با صدایِ بلند دایرهی واژگانِ شما را توسعه میدهد و اعتماد به نفستان را بالا میبرد.
تحریریه سایت کسب و کار بازده – فاطمه یحیی
منبع: success