دیگر نه . . . . .


دیگر نه . . . . .

اشک و بیداری شب تا به سحر دیگر، نه نالهِ بیهوده و غصهِ بیجا و ثمر دیگر، نه نشود آب ، روان ، چون که به سر بالایی به غلط سعی و تلاش ، بهر گذر دیگر، نه بیخبر بوده ز من چونکه نگارم همه عمر گرشاعر:پژند محرر صفایی

اشک و بیداری شب تا به سحر دیگر، نه
نالهِ بیهوده و غصهِ بیجا و ثمر دیگر، نه

نشود آب ، روان ، چون که به سر بالایی
به غلط سعی و تلاش ، بهر گذر دیگر، نه

بیخبر بوده ز من چونکه نگارم همه عمر
گر بخواهد پس از این یار خبر دیگر، نه

بود شوقی به دلم تا که بگویم از عشق
عشق و شور و سخن و یارِ دگر دیگر، نه

چون گذشته همه عمرم به خیال و تردید
باقی عمری اگر بود به اما و اگر دیگر، نه

دل چو بالغ شود از سینه برون باید کرد
بعد ازآن رقص بزیر عّلّم‌ِ نام‌ پدر دیگر، نه

جای سر، دل بشکست در گذر ازکوی نگار
نه از آن کوچه، به آن شهر سفر دیگر، نه

گفت شوخی گذر از عشق هنر میخواهد
بیخبر را چه خبر چیست هنر؟ دیگر، نه

شعله را عشق چو افروخته بر شمع دلم
اشک و بیداری شب تا به سحر دیگر، نه
پژند.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس/ وقتی فرامرز قریبیان و زن جوانش مهمانی به خونه گوگوش رفتند!