بزن طعنه زآن شامی
در آن شمع و رخ بادی
گوشه ای خلوت گهی
کنار ساغر و ساقی
نشد یادی زآن راهی
که جان و دل زدم آنی
به خنجر رفت قلبی
به آتش گشت جانی
در سرخ خون شد چشمی
به سان خروشان رودی
دلم دریای بارانی
نگاهم سرد و تکراری
شبم تاریک و سرمایی
صدایم داد و فریادی
حرفهایم شوم و بی یاری
منم یار تو ای تنهایی
مگنولیا ۹۹/۱۰/۲۷