سالها پیش که من،
نوجوانی بودم،
کله شق، احساسی،
و پر از تنهایی.
تا تو در جان من افتادی و
لبخند نگاهت
و صدای خنده هایت
همه ی دلخوشی ام شد.
این چنین دور شدن،
غرق اندوه شدن،
سرد و بی نور شدن،
از کجا بر سرمان شد.
سالها دور شدیم،
در گلو بغض شدیم،
تا در این بازی عشق،
هر دو مغلوب شدیم.
بی تو اما زمین،
همچنان میچرخید،
نوجوانی و جوانی سر شد،
آن جوانک، مرد شد.
این چنین مرد شدن،
بس گران بود و تلخ،
کاشکی خلقت من،
جور دیگر میشد،
کودکی شش ساله،
تکه ابری پاره،
شاخه ای از گل رز،
یا که عطرت بودم،
کاش باران،
یا که سنگ فرش خیابان،
دکمه پیرهنت،
خالی بر روی تنت،
تاری از خرمن مویت،
یا هوایی بودم که نفس میکشی اش.
یا انار شب یلدا،
یا که سیب هفت سین،
یا که از جنس خودت،
گل گندم بودم،
هر چه بودم اما، مرد نبودم اینقدر،
هر چه بودم اما، دور نبودم اینقدر ...
نوجوانی بودم،
کله شق، احساسی،
و پر از تنهایی.
تا تو در جان من افتادی و
لبخند نگاهت
و صدای خنده هایت
همه ی دلخوشی ام شد.
این چنین دور شدن،
غرق اندوه شدن،
سرد و بی نور شدن،
از کجا بر سرمان شد.
سالها دور شدیم،
در گلو بغض شدیم،
تا در این بازی عشق،
هر دو مغلوب شدیم.
بی تو اما زمین،
همچنان میچرخید،
نوجوانی و جوانی سر شد،
آن جوانک، مرد شد.
این چنین مرد شدن،
بس گران بود و تلخ،
کاشکی خلقت من،
جور دیگر میشد،
کودکی شش ساله،
تکه ابری پاره،
شاخه ای از گل رز،
یا که عطرت بودم،
کاش باران،
یا که سنگ فرش خیابان،
دکمه پیرهنت،
خالی بر روی تنت،
تاری از خرمن مویت،
یا هوایی بودم که نفس میکشی اش.
یا انار شب یلدا،
یا که سیب هفت سین،
یا که از جنس خودت،
گل گندم بودم،
هر چه بودم اما، مرد نبودم اینقدر،
هر چه بودم اما، دور نبودم اینقدر ...