مادرم...


مادرم...

چهره اش پر از برفک های سفید؛ یک تصویر محو از یک زن، زیر یک چادر! ◻ در ذهن من مادرم ترکیبی ست از گنبد و گل دسته ی یک امام زاده ی قدیمی به اضافه ی یک ماه گرفتگی، روی ران ِ پای چپش! ◻ خال سبز ِشاعر:بهرام شریفی

چهره اش پر از
برفک های سفید؛
یک تصویر محو
از یک زن، زیر یک چادر!

در ذهن من
مادرم
ترکیبی ست
از گنبد و گل دسته ی یک امام زاده ی قدیمی
به اضافه ی
یک ماه گرفتگی،
روی ران ِ پای چپش!

خال سبز ِ روی صورتش را
روی دست ِ برادرم
جا گذاشت،
ماه گرفتگی روی پایش را
روی شانه ی من!
-شاید می دانست این دو پسر،
یک روز
زیر تابوتش را می گیرند!-

مادرم یک دختر ِ نوجوان بود که
خودکشی کرد!
-با نفتالین!-
بعد از خودکشی سومین پسرش
یک روز گفت :
' گاهی فکر می کنم این که شما سه پسر خودکشی کردید،
به خاطر خطای من بوده! '
-بیچاره نمی دانست
در این کشور هر روز
هزاران نفر
خودکشی می کنند!!!-

او
29 ذی القعده 1371 به دنیا آمد،
و 29 فروردین 1371 مرا بدنیا آورد!
شاید علاقه ی من
به تیمور لنگ از آنجا می آید،
که سال 1371
زمان حکومت او بر ایران بود!
و شاید علاقه تو
به شنیدن ِ حرف زور از پدرم
نیز...

مادرم هر پنج شنبه شب
حدیث مشکل گشا می خواند،
کنار ِ یک کیسه ی کوچک ِ نخودچی کشمش،
و هر بار میان خواندن
دستی در آن می کشید!
آخرین شب ِ زندگی اش
پنج شنبه بود!
دورش جمع شدیم
برایش این حدیث را خواندیم
و فکر می کنم
این تنها مشکلی بود
که برایش حل شد:
مرگ!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال شمع روزانه جمعه 21 اردیبهشت 1403