سر رندان
مستان دل بریده از میکده گذشتند
ساغر به جرعه ای مست پیمانه را شکستند
جان و سبو و ساغر همره چو مست گشتند
بی جام باده بر دل آن توبه را شکستند
زاهد به مسجدم خواند ،صوفی به دِیرخانه
وصف کرشمه یار بی اختیار شکستند
در بقعه ی وجودش گمگشته هر نشانی
در اوج بی نشانی تاج شهان شکستند
در حلقه ی فقیران سلطان حقیر باشد
در محفل خموشان اسرار دل شکستند
درد به خود رسیدن در ساحل تمناست
بی نام سِر رندان در خانقه شکستند
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام )
مستان دل بریده از میکده گذشتند
ساغر به جرعه ای مست پیمانه را شکستند
جان و سبو و ساغر همره چو مست گشتند
بی جام باده بر دل آن توبه را شکستند
زاهد به مسجدم خواند ،صوفی به دِیرخانه
وصف کرشمه یار بی اختیار شکستند
در بقعه ی وجودش گمگشته هر نشانی
در اوج بی نشانی تاج شهان شکستند
در حلقه ی فقیران سلطان حقیر باشد
در محفل خموشان اسرار دل شکستند
درد به خود رسیدن در ساحل تمناست
بی نام سِر رندان در خانقه شکستند
سید مهدی موسوی نژاد(بی نام )