غزل باران


غزل باران

برایَم تا سحر باران غزل خواند, همان باران که روزی آرزو بود پیاپی قطره ها چون واژه افتاد , تمام واژه هایَش نامِ او بود به بام خانه ام زیبا ترانه , شد آن باران که می افتاد برسقف چوسازی با غزل...

برایَم تا سحر باران غزل خواند,
همان باران که روزی آرزو بود
پیاپی قطره ها چون واژه افتاد ,
تمام واژه هایَش نامِ او بود

به بام خانه ام زیبا ترانه ,
شد آن باران که می افتاد برسقف
چوسازی با غزل همراه آمد,
صدایِ ضربه اش چون ناله ی دَف

شنیدم نام او را قطره ,قطره ,
به گوشم رفت و درجانم درافتاد
گذشت چون شب زِ نیمه هم نوایش ,
چونَی شد ناله هایِ نغمه ی باد

شدم وقتِ سحربیتابِ عشقش ,
غزل باران هوس از دل برانگیخت
تمام هستی ام را شُست رگبار ,
به جانم مهرِ عشق دیگری ریخت

غزل باران , غزل میخواهم امشب,
بخوانی تا سحرگه با ترانه
به یادش بِشکُفَد هرقطره بر بام ,
به ساز نغمه های عاشقانه



آفَت