اشراق


اشراق

آدمی هر بار در شکلی جدید,می شود در عمق ذهنش ناپدید. بعد از آن ,اندیشه هاگردد بیان,در پس پندار وکردار وزبان با خبر باش از درون خود رفیق,تا که جامت پر نگردد از دریغ قصه افسوس ودل افسانه نیست,با غریب...

آدمی هر بار در شکلی جدید,می شود در عمق ذهنش ناپدید.
بعد از آن ,اندیشه هاگردد بیان,در پس پندار وکردار وزبان
با خبر باش از درون خود رفیق,تا که جامت پر نگردد از دریغ
قصه افسوس ودل افسانه نیست,با غریب وآشنا بیگانه نیست.
بند از این مرغ گریزان باز کن,نور عقلت را به دل دمساز کن,
هست دنیا بر طلسمی,مختصر.آتش انگیزد از این شور وشرر
بندگان را جز به غفلت راه نیست,جای یوسف در میان چاه نیست
روزگارت اعتبارش بر دمی است,حلقه وحدت به دست محرمی است
دست باید شست از خواب وسراب,مست باید گشت در چنگ ورباب
مست باید رفت در ذهن خیال,هست باید کرد احوال محال
من کجا آن رهرو اشراقیم,تا اسیر بند وعمر باقی ام,
ای مشائی راه عقل ودل جداست,عقل چون مسکین ودل فرمانرواست
عشق پیغامی است از بعد دگر,عقل زین حدقه ببیند مختصر
پس بپاخیز ای رفیق آماده باش,نور عرفان رابیاب وساده باش



باران اردیبهشت