روزنامه


روزنامه

روزنامه ها شعرهایم رابه خیابانها فروخته اند چه سنگین قدم کلمات بر سنگفرشهایی که می خوانند می نویسند سفر میکنند با سنگریزه ها در پیاده روی تکراری مرگ را دیده اند پشت چراغهای قرمز کوچ‌کرده...

روزنامه ها
شعرهایم رابه خیابانها فروخته اند
چه سنگین
قدم کلمات
بر سنگفرشهایی که می خوانند
می نویسند
سفر میکنند
با سنگریزه ها
در پیاده روی تکراری
مرگ را دیده اند
پشت چراغهای قرمز
کوچ‌کرده اند
به خیابانی که بیدار ست
تابستان در رگهایشان می تپد
و زمستان را در نبض خیابان
سبز می نویسند
بی بهانه ...
چناری می روید
چناری می خندد
خیابانها مشتری خوبی
برای شعرهایم بودند

زلیخا احمدی





دهه کرامت