پناهگاه


پناهگاه

برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم ولی آخر ندانستم که دشمن در درون دارم خریدم من دعایی از برای دفع اهریمن ولی گفتا که اهریمن از آن وردت کنون دارم گرفتم تیغ بر دست و به سویش حمله ور گشتم بخندیدو...

برای جنگِ با دشمن دو صَد رَمزو فنون دارم
ولی آخر ندانستم که دشمن در درون دارم

خریدم من دعایی از برای دفع اهریمن
ولی گفتا که اهریمن از آن وردت کنون دارم

گرفتم تیغ بر دست و به سویش حمله ور گشتم
بخندیدو نگاهی کرد، تو گویی جنون دارم

چو دیدم چاره ای ازبهر اهریمن ندارد دل
نظر بر آسمان و آن خدای مومنون دارم

به آب چشم با او گفتو گو کردم اجابت کرد
دو دستم را گرفت و گفت در قلبت سکون دارم

زگرمای کلامش دیگ ایمانم به جوش آمد
تبسم کرد و گفتا این کمت را من فزون دارم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انشا در مورد غروب | 7 انشا زیبا کوتاه و بلند با موضوع غروب برای محصلین