نقشی بر تصویر دیگر


نقشی بر تصویر دیگر

سرآغاز داستان: چون زمان مراجعه و تکمیل فرم و شرکت در آزمون موسسه ای که روزنامه برای استخدام آگهی کرده بود کم بود، مجبور شدم هرچه زودتر خودم را با هواپیما به اهواز برسانم. بدون لحظه ای درنگ از نزدیک ترین دفتر هواپیمایی بلیط تهیه کردم و غروب همان...

سرآغاز داستان:
چون زمان مراجعه و تکمیل فرم و شرکت در آزمون موسسه ای که روزنامه برای استخدام آگهی کرده بود کم بود، مجبور شدم هرچه زودتر خودم را با هواپیما به اهواز برسانم. بدون لحظه ای درنگ از نزدیک ترین دفتر هواپیمایی بلیط تهیه کردم و غروب همان روز با عجله خودم را به فرودگاه مهرآباد رساندم. پرواز ساعت هفت بعدازظهر بود ولی با دو ساعت تاخیری که گوینده اعلام کرد قرار شد تا ساعت نه در سالن انتظار منتظر بمانم.
برای این که سرگرم باشم و از وقت حداکثر استفاده را بکنم، دفترچه ای را که خاطراتم را به صورت داستان در آن مینوشتم از ساکم بیرون آوردم و بدون توجه به شلوغی سالن انتظار فرودگاه شروع به نوشتن کردم. ناگهان متوجه زنی سی و دو سه ساله شدم که دست پسر سه چهار ساله ای را در دست داشت و نگاهش را به من دوخته و مات و متحیر مانده بود. حدس زدم برایش گرفتاری پیش آمده؛ شاید از من راهنمایی یا کمک میخواهد یا مرا با کسی دیگر اشتباه گرفته است به روی خودم نیاوردم. او روی صندلی روبروی من نشست و زیر چشمی مرا برانداز می کرد...


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

دیوان وثوق (وثوق الدوله)