مَکتَب
اِشتباهی شده بودم؛ عاشِقُ دیوانه اش، بارِ کج بَر مَحمِلُ، مَن؛ راهیِ ویرانه اش تعارُفم کردند: بُخور؛ اَما چِرا؟ ساقی؛ چِرا؟ مَست ها را می زَدَند؛ در مَکتبِ مِیخانه اش با چه رویی زنده ام؟ ها؟ آبِرُویی...
اِشتباهی شده بودم؛ عاشِقُ دیوانه اش،
بارِ کج بَر مَحمِلُ، مَن؛ راهیِ ویرانه اش
تعارُفم کردند: بُخور؛ اَما چِرا؟ ساقی؛ چِرا؟
مَست ها را می زَدَند؛ در مَکتبِ مِیخانه اش
با چه رویی زنده ام؟ ها؟ آبِرُویی مانِده اَست؟
لُختمُ شلاقُ؛ رَدها، اِی بِسوزَد خانِه اش...
پایِ اُو ماندَم ولی؛ دل را گِرِفتم آخَرَش،
دَست بَسته می زَد اَم؛ آن قاضیِ بی مایه اش
بَخت با مَن؛ نَه، نَبود؛ اَما قَبُول هَرچِه کِه بُود،
اِنضباطی خُورد اَمُ؛ اِذنی که می داد؛ آیِه اش.
داوَری با تُو؛ بِگو، اِی خالقِ شکُ یَقین؛
سیبِ کالی؛ خُورد اَمُ، دَر سینه گیر اَست دانه اش
دامِ راوی؛ درسِ عِبرَت، حَرفِ دَرد، آزادِگی
قَبلِ اُو؛ مَن با خُودَم، حالا شُدم... آرایِه اش
بارِ کج بَر مَحمِلُ، مَن؛ راهیِ ویرانه اش
تعارُفم کردند: بُخور؛ اَما چِرا؟ ساقی؛ چِرا؟
مَست ها را می زَدَند؛ در مَکتبِ مِیخانه اش
با چه رویی زنده ام؟ ها؟ آبِرُویی مانِده اَست؟
لُختمُ شلاقُ؛ رَدها، اِی بِسوزَد خانِه اش...
پایِ اُو ماندَم ولی؛ دل را گِرِفتم آخَرَش،
دَست بَسته می زَد اَم؛ آن قاضیِ بی مایه اش
بَخت با مَن؛ نَه، نَبود؛ اَما قَبُول هَرچِه کِه بُود،
اِنضباطی خُورد اَمُ؛ اِذنی که می داد؛ آیِه اش.
داوَری با تُو؛ بِگو، اِی خالقِ شکُ یَقین؛
سیبِ کالی؛ خُورد اَمُ، دَر سینه گیر اَست دانه اش
دامِ راوی؛ درسِ عِبرَت، حَرفِ دَرد، آزادِگی
قَبلِ اُو؛ مَن با خُودَم، حالا شُدم... آرایِه اش