پنجره zwnj;ی شعر
از چشم تو آغاز شد از عبور خورشید و سایه روشن پلک که نوازش دستانت حواس پونهها را بهم ریخت پای هر پنجرهی شعر حالا به رگهایم بریز و مرز پیراهنم را بردار ادامه ی این خط استوا به آفتاب گردان...
از چشم تو آغاز شد
از عبور خورشید و سایه روشن پلک
که نوازش دستانت
حواس پونهها را بهم ریخت
پای هر پنجرهی شعر
حالا
به رگهایم بریز
و مرز پیراهنم را بردار
ادامه ی این خط استوا
به آفتاب گردان می رسد
به جاذبه ی نیوتن
و گونه ی سرخ سیب هایم