رو ئ یا
و من از دور درون نقطه پایان میدیدم خودم رو نیست هدفی اینجا ، هدف خالی کرده بود دورم رو اطرافم بیرنگ نزدیک و دور میشدم از خودم سرم گیج میرفت دیدم کور میشد هی کم کم نمیبینم اما میشنوم صدای چیغ...
و من از دور درون نقطه پایان میدیدم خودم رو
نیست هدفی اینجا ، هدف خالی کرده بود دورم رو
اطرافم بیرنگ نزدیک و دور میشدم از خودم
سرم گیج میرفت دیدم کور میشد هی کم کم
نمیبینم اما میشنوم صدای چیغ ها
میسوزد گلویم ، مهکم میکوبم پاهایم را
روزنه ، نور چشمم را میزند پشت پلکانم
نیمه باز میشود چشمم سیلی می خورد چشمانم
احساس میکنم نوازشی ، گرمای غرق در آرامشی
صدایی ، نوایی برای رهایی ، از درد که کنم کمی سازشی
آرام میگیرد ترس سوزش گلو
تمام میشود صدای جیغ ، آرامشی موج میداد از درون
خود به خود بسته میشود چشمانم
صدایی میگوید از سفری آمده ای میدانم
در فضایی کوچک ، بودی چند ماه ،خسته از درد
گرم بود جایت ، به زور آوردنت در هوای سرد
درک میکرد من را
نورازش میکرد هرز چند گاه
روئیا و بیداری معلوم نبود
واقعی و خیالی واضح نبود
صدایی گفت در روئیا بیدار شو و بپرس
بدان ولی بیداری نتیجه ندارد جز حذف شدن
ندانستم تفاوت بین این هارا
ذهنم میبافت رشته های این راه هارا
بعد از اینجا گذشت چند ماه
فهمیدم درباره برگشتم به نقطه شروع راه
(پایان .. . )