آغوش پنهانی


آغوش پنهانی

آغوش پنهانی من آن موجی پر از شورم که پایانش پریشانی ست من آن عشقی پر از شوقم که فرجامش پشیمانی ست در این زندان پر حسرت درون خویش را جُستم تمام عمر خود دیدم که چون آوار و ویرانی ست پر از دلشوره...

آغوش پنهانی

من آن موجی پر از شورم که پایانش پریشانی ست
من آن عشقی پر از شوقم که فرجامش پشیمانی ست

در این زندان پر حسرت درون خویش را جُستم
تمام عمر خود دیدم که چون آوار و ویرانی ست

پر از دلشوره ای پنهان تمام عمر را گشتم
مگر یابم در آن عشقی ولی حاصل که حیرانی ست

به سجده سر فرو بردم در این شب های سردرگم
ولی بینم که طومارم همه شرم از مسلمانی ست

به تردیدی در این عالم نشان توبه ای جویم
ولی شوقی اگر باشد همان آغوش پنهانی ست

مصطفی ملکی



جهان غمگین1