روزی و روزگاری...


روزی و روزگاری...

باران نبارید، و من دسته‌ای از مریم‌ها را لگد نکردم و اختناق آنها را ندیدم و غریو آنها آزارم نداد من چای خوش طعمی ننوشیدم آن عصر ندویدم تا سایم عقب بیفتد غنچه رُزی را در خفا نچیدم؛ چه کسی گفته...

باران نبارید،
و من دسته‌ای از مریم‌ها را لگد نکردم
و اختناق آنها را ندیدم
و غریو آنها آزارم نداد
من چای خوش طعمی ننوشیدم آن عصر
ندویدم تا سایم عقب بیفتد
غنچه رُزی را در خفا نچیدم؛ چه کسی گفته چیدم؟ من رُزها را دوست ندارم
من لعن نگفتم به جانور فلک‌زده زرد رنگی که زمانی که چشم‌های من، دور را می‌کاوید، از روی پاهای من جست
من حتی گناهانم را به شاخه درخت یکلاقبایی آویزان نکردم
من فریاد نزدم و کوهستان پژواکش را به من پس نداد
من دست سپیداری را نشکستم تا نجات یابم
من زمین نخوردم و سایه‌ام بر من پیروز نشد
من حتی در تنگنای تاریکی، گل رُزی را از زمین جدا نکردم و خار آن دستم را آزار نداد؛
چه کسی اذعان کرد که من خودم را در خندقی محبوس نکردم؟ اقرار می‌کنم کردم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جدیدترین عکس های 00:00 عاشقی با متن های رمانتیک