بدحالی


بدحالی

شب است و آفَت دنیا به جانِ ما فالی به دار میکِشَدَم ریسَدَم چونان قالی چونان که غوطه ورم در میانِ بدحالی گذر کند لحظاتَم به سانِ صد سالی غم است و درد غریبِ نگاهِ اجمالی منم و جان تَکیده، کجاست...

شب است و آفَت دنیا به جانِ ما فالی

به دار میکِشَدَم ریسَدَم چونان قالی

چونان که غوطه ورم در میانِ بدحالی

گذر کند لحظاتَم به سانِ صد سالی

غم است و درد غریبِ نگاهِ اجمالی

منم و جان تَکیده، کجاست اقبالی؟

کجاست آن که بپرسد زِ بَطن ما حالی

و یا که کم کند از این غرورِ پوشالی

فتاده ام به مسیری بدون یک تالی

نمانده دَر به دیارَم، نه مانده یک والی

منم و دارِ مُکافات و آفت و کالی

گذر کند لحظاتم به سانِ صد سالی

صدف؛ حیران

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا