(574)


(574)

مُردم من از خُماری ، ساقی بگو کجایی پُرکُن پیاله ام را ، جانا اگر ز مایی دستم بگیر ساقی ، بینی که من خُمارم رفعم کن ازخُماری ،غافل زماچرایی دردی به سینه دارم ،فکری به حالِ ماکن هستی طبیبِ دردم ،...


مُردم من از خُماری ، ساقی بگو
کجایی
پُرکُن پیاله ام را ، جانا اگر ز مایی

دستم بگیر ساقی ، بینی که من
خُمارم
رفعم کن ازخُماری ،غافل زماچرایی

دردی به سینه دارم ،فکری به حالِ ماکن
هستی طبیبِ دردم ، بر ما رسان دوایی

سوزم همی در آتش ، آهی برآیداز
دل
بنما علاجِ ما را ، با دردم آ شنایی

از دیر باز ساقی ، هستی توآشنایم
قربانِ آندوچشمت،منمازماجدایی

افسون شدم به نا گه ، دل داده ام من از دست
افتاده ام به دامی،ازرویِ بی ریایی

دیگر دلی ندارم،ساقی درونِ سینه
منما تو عشوه جانا،از مادلی ربایی

ساقی ز رویِ لطفی ، با باده هایِ رنگین
درمان نما(خزان)را،یابدزغم رهایی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


راز قتل همسر و فرزند با آتش افروزی