زمان مرگ
آندم که ز من روی بتابی، آن لحظه مرا بسان مرگ است افتادن شبنمی به آتش، با سیلی غم، ز روی برگ است یخ میزند اشک من به مژگان باران نه، چو بارش تگرگ است بی جان و رمق در آن بیابان این پیکر من بسان...
آندم که ز من روی بتابی،
آن لحظه مرا بسان مرگ است
افتادن شبنمی به آتش،
با سیلی غم، ز روی برگ است
یخ میزند اشک من به مژگان
باران نه، چو بارش تگرگ است
بی جان و رمق در آن بیابان
این پیکر من بسان جرگ است
با تابش سوزناک خورشید
آن لحظه دگر زمان مرگ است
آن لحظه مرا بسان مرگ است
افتادن شبنمی به آتش،
با سیلی غم، ز روی برگ است
یخ میزند اشک من به مژگان
باران نه، چو بارش تگرگ است
بی جان و رمق در آن بیابان
این پیکر من بسان جرگ است
با تابش سوزناک خورشید
آن لحظه دگر زمان مرگ است