بادبادک


بادبادک

در برق نگاهت تصویری از یک رویا مرا تکرار کرد باد بادکی دست کودکی بازیگوش و پریدن های بی هوا یادت می آید کوچه بن بست بود و مرد زغال فروش منتظر در ایوان، نشسته بود مادر بزرگم، دستم را محکم...

در برق نگاهت
تصویری از یک رویا
مرا تکرار کرد
باد بادکی دست کودکی بازیگوش
و پریدن های بی هوا
یادت می آید
کوچه بن بست بود
و مرد زغال فروش
منتظر در ایوان، نشسته بود
مادر بزرگم، دستم را
محکم گرفته بود
تا لجیازیهای من را
پایان دهد
در حیاط می دویدم
و بادبادک دستم
صدای خنده های کودکی
یک آرزو داشتم
که آن هم
دست مرد زغال فروش بود
و تکرار
گویا اصلا فکری در کار نبود
و اوج خواستن
فقط یک بادبادک بود
شاید اگر دوباره عشق معنا شود
خواهم گفت: همان کودک
مادربزرگ و بادبادک
که در کودکی هایم
آنها را
جا گذاشتم.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا «مرکز پژوهش‌های مجلس» هم تحمل نمی‌شود؟