رسوایی تازه
باز هم رسوایی تازه به بار آورده است این دل دیوانه بر عقلم فشار آورده است خواستم سیبی بچینم از فراز شاخه ها این درخت نا تناور، دار بار آورده است رفته بودم تا بدزدم عشق را دیدم که باز دام تو صیاد را...
باز هم رسوایی تازه به بار آورده است
این دل دیوانه بر عقلم فشار آورده است
خواستم سیبی بچینم از فراز شاخه ها
این درخت نا تناور، دار بار آورده است
رفته بودم تا بدزدم عشق را دیدم که باز
دام تو صیاد را جای شکار آورده است
با خودم گفتم مرمت می کند آئینه را
تکه هایم را که از گوشه کنار آورده است
مانده در اکنون و این جمعیت واپسگرا
خاطراتی از زمان سنگ و غار آورده است
از عبور قهرمانی که نمی آید فقط
وهمی از سمت افق گرد و غبار آورده است
محمدحسین ناطقی
این دل دیوانه بر عقلم فشار آورده است
خواستم سیبی بچینم از فراز شاخه ها
این درخت نا تناور، دار بار آورده است
رفته بودم تا بدزدم عشق را دیدم که باز
دام تو صیاد را جای شکار آورده است
با خودم گفتم مرمت می کند آئینه را
تکه هایم را که از گوشه کنار آورده است
مانده در اکنون و این جمعیت واپسگرا
خاطراتی از زمان سنگ و غار آورده است
از عبور قهرمانی که نمی آید فقط
وهمی از سمت افق گرد و غبار آورده است
محمدحسین ناطقی