حکایت های قریب


حکایت های قریب

خُم پاره ها بر لبِ خشکیدهٔ رود آب می گریستند و روبهان در لاشهٔ بیمار باغ بارو می ساختند به این سراشیبی سقوط که نَفَسِ باغستان هرس می طلبید وُ حیات تمنا می کرد باغبان اما........ از تن پاره...

خُم پاره ها
بر لبِ خشکیدهٔ رود
آب می گریستند و روبهان
در لاشهٔ بیمار باغ
بارو می ساختند
به این سراشیبی سقوط
که نَفَسِ باغستان
هرس می طلبید وُ حیات تمنا می کرد
باغبان اما........
از تن پاره های درخت قایقی می ساخت
تا از رودهایِ خیال برسد به جزیرهٔ آرامش
،،،،،،،،،،،،،،،،،
از تازیانهٔ بادی بی جهت
از سوزِ آفتابی بی سایه
به کورانِ بارانی سیل آسا
و
از دهرِ ستم خویی
که بر پردهٔ سیاهِ جهل
نمی گذارد هیچ کور سویی را
حتی برای نگاهِ مبادایِ چشمانی
خسته از تکرارِ شب
پناهی نیست پناهی نیست....
،،،،،،،،،،،،،،،
آبها
حیات می تراوند
گلها
آشتی کنانِ خشونتِ خزان وُ خاکند
و عشق
حیرانِ تبسمیست بر لبانِ مغمومِ آدمی
اما این موهومِ مرگخوار
دمادم
داسش را سوهان می ساید
نیزه اش را زهر می آلاید
تا شاید دگر صبحی باز خون آشامد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن دیکته شب کلاس دوم ابتدایی برای همه درس ها