تیر غمزه
بسم رب العشق ای لیلای من برده هوش از سر مرا چشمان تو تیر غمزه بارد از مژگان ناز خوش نشسته بردلم پیکان تو کاش میشد لحظه ای باشد سرم در دل گرمای آن دامان تو شاخ نیلوفر شدی و در برم مست میگردم ز عطر...
بسم رب العشق ای لیلای من
برده هوش از سر مرا چشمان تو
تیر غمزه بارد از مژگان ناز
خوش نشسته بردلم پیکان تو
کاش میشد لحظه ای باشد سرم
در دل گرمای آن دامان تو
شاخ نیلوفر شدی و در برم
مست میگردم ز عطر جان تو
پیچش مویت مرا آواره کرد
کاش باشم مدتی حیران تو
فکر آزادی ندارم در سرم
تا گرفتارم به این زندان تو
خورده ام سیلی ز امواج غمت
مانده ام در خشم هر طوفان تو
من سبوبشکسته ی عشق توام
بازهم آیم به سوی خان تو
کاش میشد بوسه هایم می نشت
بر لبان چون گل خندان تو
مرتضی حامدی
برده هوش از سر مرا چشمان تو
تیر غمزه بارد از مژگان ناز
خوش نشسته بردلم پیکان تو
کاش میشد لحظه ای باشد سرم
در دل گرمای آن دامان تو
شاخ نیلوفر شدی و در برم
مست میگردم ز عطر جان تو
پیچش مویت مرا آواره کرد
کاش باشم مدتی حیران تو
فکر آزادی ندارم در سرم
تا گرفتارم به این زندان تو
خورده ام سیلی ز امواج غمت
مانده ام در خشم هر طوفان تو
من سبوبشکسته ی عشق توام
بازهم آیم به سوی خان تو
کاش میشد بوسه هایم می نشت
بر لبان چون گل خندان تو
مرتضی حامدی