توت zwnj;های سخنگو
از شیار خواب بیرون بریز تا هوای تازه هضم کند سنگینی صدای کشیشها را بر انحنای شانهات ای کاش قبل از این که آن مرد صلیبهایش را بفروشد مسیح را پایین بیاورند از شانهی خدا مورچههایی که...
از شیار خواب بیرون بریز
تا هوای تازه هضم کند
سنگینی صدای کشیشها را
بر انحنای شانهات
ای کاش قبل از این که
آن مرد
صلیبهایش را بفروشد
مسیح را پایین بیاورند
از شانهی خدا
مورچههایی که لیوانهای سرشان را
پر کردهاند از فریاد
می گویند
پشت سنگهای بزرگ
توتهای سخنگو را لال
و سر گوزنهای شاعر را
کوبیدهاند به دیوارهای کلیسا
حالا فهمیدی
چرا هر وقت کلمات با هم حرف می زنند
دهان تاریخ خونی می شود
و این را هم می دانی
که با این جماعت کور
برای نماز
نمی شود تا زیر آسمان رفت
با این تفاسیر تو فکر می کنی
جمجمهی چند درخت را
باید بشکنند
تا برای کوری عصا بشود ؟