اردیبهشت
ته خط ابرهای بهار به باران میرسند و من هم از اهالی این زمینم و لباس فکرم سادگیست و طاقچه اتاقم مملو از عطر اقاقی ست و خانهام میزبان درخت بهارنارنج است و شهرم عروس زاگرس است و درختان بلوط در...
ته خط ابرهای بهار به باران میرسند
و من هم از اهالی این زمینم
و لباس فکرم سادگیست
و طاقچه اتاقم مملو از عطر اقاقی ست
و خانهام میزبان درخت بهارنارنج است
و شهرم عروس زاگرس است
و درختان بلوط در کوههای زادگاهم
ریشه دارند
و مردمان دیارم
عاشق باران هستند و رقص
و آواز و غزل
و از تفنگ و اسب و شجاعت
قصههای ناگفته بسیار دارند
و ایرانی اند و اصالت دارند
و هنوز غروب زاگرس نیامده بود
به تماشای اردیبهشت مانشت کوه نشستم
و چقدر هوایش عطر داشت
و تنهایی از پیش من به قهر رفت
و در باغ زندگی گشوده شد
و لب آه و بغض و حسرت بسته شد
و ترس در شیاری نامریی گم شد
و اندوه همسفر باد شد
و با خود اندیشیدم
عاقبت کدام گور مرا خواهد بلعید ؟
و چرا تقویمم را تلخ بچینم ؟
دنیا باغی از باغات بهشت است در زمین
و ما همگی گلبرگهای گلی به نام زندگی
هستیم
و عمر آب روانی ست که میگذرد
و ته این رود، به دریای مرگ میریزد
و ما را به سرزمینی ناشناخته میبرد
و پس باید گریخت از مرثیهها
و راه را بر کابوسها بست
و بر سر افسوسها آوار ریخت
و همسفر خیالات و آرزوها شد
و ساعاتی را خوش بود
و میدانم
جسم خسته و روح سرگردانم
فقط با کوزهای آب انگور به دست
در میخانه جان میگیرند
و چه مساحت بیکرانی دارد
دشت زیبای مستی و بیپروایی
و غمها آنجا به کسالت ول میگردند
و دغدغهها از هراس نداشتن جا
و مکان میلرزند
و خبری از دانش و سیاست و اقتصاد
و فن نیست
و آنجا نت روزگار از پرچین خیال مینوازد
و زبان اهلش صداقت و عشق است
و هر کسی از یارش حرف دارد
و من به لذت داشتن اینهمه همراه شاد
و احساس نیک بر خود میبالم
و به بهشت میاندیشم.
..........................................................
از مجموعه شعر : خیال زندگی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسر زاگرس )
و من هم از اهالی این زمینم
و لباس فکرم سادگیست
و طاقچه اتاقم مملو از عطر اقاقی ست
و خانهام میزبان درخت بهارنارنج است
و شهرم عروس زاگرس است
و درختان بلوط در کوههای زادگاهم
ریشه دارند
و مردمان دیارم
عاشق باران هستند و رقص
و آواز و غزل
و از تفنگ و اسب و شجاعت
قصههای ناگفته بسیار دارند
و ایرانی اند و اصالت دارند
و هنوز غروب زاگرس نیامده بود
به تماشای اردیبهشت مانشت کوه نشستم
و چقدر هوایش عطر داشت
و تنهایی از پیش من به قهر رفت
و در باغ زندگی گشوده شد
و لب آه و بغض و حسرت بسته شد
و ترس در شیاری نامریی گم شد
و اندوه همسفر باد شد
و با خود اندیشیدم
عاقبت کدام گور مرا خواهد بلعید ؟
و چرا تقویمم را تلخ بچینم ؟
دنیا باغی از باغات بهشت است در زمین
و ما همگی گلبرگهای گلی به نام زندگی
هستیم
و عمر آب روانی ست که میگذرد
و ته این رود، به دریای مرگ میریزد
و ما را به سرزمینی ناشناخته میبرد
و پس باید گریخت از مرثیهها
و راه را بر کابوسها بست
و بر سر افسوسها آوار ریخت
و همسفر خیالات و آرزوها شد
و ساعاتی را خوش بود
و میدانم
جسم خسته و روح سرگردانم
فقط با کوزهای آب انگور به دست
در میخانه جان میگیرند
و چه مساحت بیکرانی دارد
دشت زیبای مستی و بیپروایی
و غمها آنجا به کسالت ول میگردند
و دغدغهها از هراس نداشتن جا
و مکان میلرزند
و خبری از دانش و سیاست و اقتصاد
و فن نیست
و آنجا نت روزگار از پرچین خیال مینوازد
و زبان اهلش صداقت و عشق است
و هر کسی از یارش حرف دارد
و من به لذت داشتن اینهمه همراه شاد
و احساس نیک بر خود میبالم
و به بهشت میاندیشم.
..........................................................
از مجموعه شعر : خیال زندگی
شاعر : عبدالله خسروی ( پسر زاگرس )