حاشا ،ابدا
در چشم منِ خسته تو در آتشی و شعله ی دیدار آه می کشد هرنفس از سینه ی دلدار سَر می رود این حنجره ی بغض از کامِ عبوس لب تب دار حاشا ،ابدا یعنی که انکار و انکار من در عطش عشق و تو انگار نه...
در چشم منِ خسته
تو در آتشی و
شعله ی دیدار
آه می کشد
هرنفس از سینه ی دلدار
سَر می رود
این حنجره ی بغض
از کامِ عبوس لب تب دار
حاشا ،ابدا یعنی که انکار و انکار
من در عطش عشق و تو انگار نه انگار
تو در آتشی و
شعله ی دیدار
آه می کشد
هرنفس از سینه ی دلدار
سَر می رود
این حنجره ی بغض
از کامِ عبوس لب تب دار
حاشا ،ابدا یعنی که انکار و انکار
من در عطش عشق و تو انگار نه انگار