روح سرگردان


روح سرگردان

بار دیگر روح سرگردان من ، شیطان گرفت پای را بندی فکند و از کفش ایمان گرفت یک طرف ابلیس و یکسو کودک ایمان من هرقدر ایمان من جان داد ، شیطان جان گرفت هر طبیبی کو به بالین دل مسکین رسید صد هزاران درد...

بار دیگر روح سرگردان من ، شیطان گرفت
پای را بندی فکند و از کفش ایمان گرفت
یک طرف ابلیس و یکسو کودک ایمان من
هرقدر ایمان من جان داد ، شیطان جان گرفت
هر طبیبی کو به بالین دل مسکین رسید
صد هزاران درد داد و جای آن ایمان گرفت
بخت وارون مرا بین هر قدر جان دادم آه، ..
جای من ، سرگشتگی هایم ، سرو سامان گرفت
سوختم جمله جوانی ، زندگانی را دریغ
آنچه را اندوختم ، زد بر زمین وآن گرفت
جای بختم آن سیه دل کرد گیسویم سپید
نور از چشمم دریغا از دهان دندان گرفت
نیست بادا روزگاران و فلک؛ تا بود و هست
مردمی ها را زمین زد دست نا مردان گرفت
درس اخلاص و دعا درس توکل ، چون فرید
طفل نوپای دلم ، از مکتب قرآن گرفت ........... شهریور 88

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس زیبایی دختر واقعی «آمنهوتپ سوم» سریال یوسف پیامبر ! تغییر چهره جهانبخش سلطانی بعد 1...