حس لگدمال


حس لگدمال

تو راست می گوی احساسم آنقدر لگدمال شده که بوی مرداب می دهد نگفته های شلوغی ذهنم را روی کاغذ می کنم خالی آنقدر که بوی مردار می کشد فریاد آنقدر باید شست و خالی کرد یا که خانه تکانی کرد برگریزان...


تو راست می گوی
احساسم آنقدر لگدمال شده که بوی مرداب می دهد
نگفته های شلوغی ذهنم را روی کاغذ می کنم خالی
آنقدر که بوی مردار می کشد فریاد
آنقدر باید شست و خالی کرد یا که خانه تکانی کرد
برگریزان درختان زندگیم دیگر برایم تمام گشته
فصل پوست انداختن اسب های وحشی سر آمده
باید جان نیمه جان را به دندان از قفس بیرون کشید
بیاید کدخدای سیمین در خواب نیمروز مرده است
ضربه ای یا ضرب شصتی باید نشان کرد
سینه خیز هم که شده باید پریدن را آغاز کرد
خاک این جفتکهای روی احساس را پاک کرد
لاشه این مردار توی قفس بوی بردگی می دهد
بگذار یک جفت چشم رنگی یا که زاغ روی ابرها بکشم
یا گودی تولد یک حس خوب را به ناف زندگی منگنه کنم
احیای روزهای بارانی را از حفظ برایت دکلمه کنم
تو هم روزهای پر غرور احساسم را لگدمال نبینی
صفحه 97



شیمیل ها چه افرادی هستند؟