بمان


بمان

بمان جهان به نام من شود لب به کلام می کنی دمی که میرسی ز در به من سلام میکنی به لحظه نگاه تو چه لحظه ها که طی شده قصدِ نگاه می کنی باده به جام می کنی تمام خنده های تو سهم من از جهان...

بمان

جهان به نام من شود لب به کلام می کنی
دمی که میرسی ز در به من سلام میکنی

به لحظه نگاه تو چه لحظه ها که طی شده
قصدِ نگاه می کنی باده به جام می کنی

تمام خنده های تو سهم من از جهان ولی
نخند با رقیب من کار حرام میکنی

سهم من آرزوی تو ازاین جهان خاکی است
بخت مرا به خنده ات فقط تو رام می کنی

چرا امید میدهی به وعد وصال خود ؟
به خُلف وَعد تا به کی مرا تو خام می کنی

به برقَع و به صورتک نپوش چهره را زِ من
ازاین رمیده دل چرا شرم مدام میکنی

سرو خضوع می کند به قامت بلند تو
میان سرو قامتان تا که قیام میکنی

مرا که شب گرفته ام زِ هجر روی ماه تو
بتابی اَر به شام من لطف مدام میکنی

ظلالت است و گُمرَهی مسیر اشتباه من
به سمت قبله ام بخوان کارِ امام می کنی

شِکوِه گهی به کار توست گاه به ناز می کُشی
کبوتر دل مرا به سمت بام می کنی

تو می کُشی مرا اگر ز خود برانیم شبی
که شام آخرم بُوَد کار تمام میکنی
احمد صحرایی کاش

منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال روزانه دوشنبه 17 اردیبهشت 1403